خیس خوردن خیس خوردن مایع بخود کشیدن. مخلوط شدن با مایع بر اثر آنکه در آن مایع گذارده شود لغت نامه دهخدا
کوس خوردن کوس خوردن صدمه و آفت رسیدن از چیزی. (آنندراج). کوس یافتن. صدمه دیدن. تنه خوردن: ز ناگه برون اندرافتاد طوس تو گفتی ز پیل دمان خورد کوس. فردوسی (از آنندراج). از پیت کوس خورده کوه ثبیر وز تکت کاج خورده باد شمال. مسعودسعد (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ز آسیب بلات کوس خوردیم ز تیر غمت جگر بخستیم. سیدحسن غزنوی (از یادداشت ایضاً). نه از آسیب قضا کوس خوری نه به اشکال فلک درمانی. انوری (از یادداشت ایضاً) و رجوع به کوس و کوس یافتن شود لغت نامه دهخدا
چین خوردن چین خوردن چین برداشتن، شکنج یافتن، شکن یافتن، چروک شدن، پست و بلندی یافتن، ناهموار شدن سطح زمین، چین خوردگی فرهنگ لغت هوشیار
پیچ خوردن پیچ خوردن پیچیدن (دست وپا روده و مانندآن) خمیدگی پیدا آمدن در چیزی، گردیدنمنحرف شدن: از سر کوچه پیچ خورد دیگر او را ندیدم، تاب برداشتن کج شدن (چوب میله آهنی و جز آن) فرهنگ لغت هوشیار