جدول جو
جدول جو

معنی کوت کردن

کوت کردن((کَ دَ))
توده کردن، انباشتن روی هم
تصویری از کوت کردن
تصویر کوت کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کوت کردن

کوت کردن

کوت کردن
توده کردن. روی هم انباشتن. (فرهنگ فارسی معین). بر هم نهادن چون خرمنی خرد یابزرگ. تل کردن. کپه کردن. قبه کردن. چون نیم کره ای فراهم کردن. بر هم نهادن چیزی را بر زمین یا بر ظرفی بدان سان که برسوی آن اندکی به استداره گراید، چون قبه ای و گنبدی. عرب کَود و مشتقات آن را از این کلمه گرفته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هرچه بینی ز مردمان مستان
هرچه یابی ز حرص کوت مکن.
بارانی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
رجوع به کوت و کَود و کود کردن شود، پر کردن ظرف را بیش از حد خود چنانکه محدب نماید. پر کردن تا بالای ظرفی. پر کردن ظرفی چنانکه نیم کره ای بر روی آن پیدا آید: قنددان را قند کوت کن. کاسه را از برنج کوت کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

سوت کردن

سوت کردن
پرت کردن انداختن چیزی را از جایی، محو کردن نابود کردن
سوت کردن
فرهنگ لغت هوشیار

قوت کردن

قوت کردن
زوردادن زور زدن زور دادن: پس کمند دربند صندوق بست گفت: ای آتشک، برکش. آتشک قوت کرد و نتوانست گفت: زور ندارم
فرهنگ لغت هوشیار

کشت کردن

کشت کردن
کاشتن زراعت کردن: (رنج بردی کشت کردی آب دادی بر درو گرت دونی از حد خامی در آید گو در آی) (سنائی)
کشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار