از سر انگشتان آدمی تا دوش، بال پرنده جناح: آن خسیس از نهایت خست کنگ گنجشککی بکس ندهد. (بنقل رشیدی)، شاخه درخت شاخ، شاخ نبات (خوردنی) : بر کنگ نبات آنکه درین شیشه کره بست در نقش هم او صورت قرصک که و مه بست. (بسحاق اطعمه) ستبر و قوی هیکل: و دمم گرفتی چنانک عورتی را مردی کنگی فرو گیرد، پسرامرد درشت و قوی جثه: گه گریبانم بگیرد قحبه ای گاه کنگی بشکند دندان من. (سعدی)
پسر امرد درشت قوی جثه. (برهان). امرد قوی جثه. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). پسر امرد بی اندام و بدشکل بزرگ جثه. (ناظم الاطباء). امرد بزرگ و قوی تن. امرد بزرگ وقوی قالب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : داری کنگی کلندره که شب و روز خواجۀ ما را ز کیر دارد خشنود. منجیک (از یادداشت ایضاً). کنگی بلندبینی کنگی بلندپای محکم سطبر ساقی زین گردساعدی. عنصری (از یادداشت ایضاً). بل نه رجالند که رحال رجالند کنگ نگوید که نه رجال رحالیم. ناصرخسرو. هر یکی با دو کنگ سبزارنگ سر از آن کور چار چون خرچنگ. سنایی (از انجمن آرا). قاضی تو اگر پند برادر بپذیری گیری ز طلب کردن این کنگ کناره. انوری. من سوزنیم کنگ نر و دیوانه بندم در کون هر دو با یک خانه. سوزنی. منم کلوک خرافسار و کنگ خشک سپوز. سوزنی. فارغ است از خشت و از پیکار خشت واز چو تو مادرفروش کنگ زشت. مولوی. کنگ زفتی کودکی را یافت خرد زرد شد کودک ز بیم قصد مرد. مولوی. شمع را هنگام خلوت زود کشت ماند هندو با چنان کنگ درشت. مولوی. گه گریبانم بگیرد قحبه ای گاه کنگی بشکند دندان من. سعدی (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گنگ شود، مرد پست و عوام. (ناظم الاطباء) ، زبان آور. (برهان) (غیاث) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (جهانگیری). زبان آور و پرگو. (ناظم الاطباء) ، تنگ چشم و خسیس. (برهان) ، بی حیا. (برهان) (غیاث) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (جهانگیری). گستاخ و بی حیا. (ناظم الاطباء) : هر چند که کنگیم و کلوکیم و لکامیم. سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، هم نشین و مصاحب. (ناظم الاطباء)
نام بندری است از بنادر. (برهان). بندر کنگ یکی از بنادر خلیج فارس است و قریب 4000 تن سکنه دارد. (جغرافیای طبیعی کیهان ص 109). بندری است از بنادر فارس که آن را کنگان گویند و آن را دیده ام از بنادر قدیم است مقدم بر بوشهر و سایر بنادر بوده، بوشهر در یمین و عسلویه در یسار آن و اقع شده و شیخ جباره عرب تمیمی حاکم آن بوده است. (انجمن آرای ناصری). نام بندری است. (ناظم الاطباء). رجوع به کنگان شود
به معنی بال است یعنی سرانگشتان دست آدمی تا دوش. (برهان) (فرهنگ رشیدی). بازوی انسان. (غیاث). بال باشد و آن از سر انگشتان است تا بازو و کتف. (انجمن آرا) (ازجهانگیری). بال آدمی یعنی از سرانگشتان تا دوش. (ناظم الاطباء) ، از جانوران پرنده، جناح. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (جهانگیری). بال مرغ. جناح و بال پرندگان. (ناظم الاطباء) : آن خسیس از نهایت خست کنگ کنجشککی بکس ندهد. ؟ (از فرهنگ رشیدی). ، از درختان، به معنی شاخ باشد. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (جهانگیری). شاخ درخت. (غیاث) (ناظم الاطباء) ، مجازاً به معنی شاخ نبات (خوردنی). (حاشیه برهان چ معین) : بر کنگ نبات آنکه در این شیشه کره بست در نقش هم او صورت قرصک که و مه بست. بسحاق اطعمه (از حاشیۀ برهان ایضاً)