نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کَنَب، قِنَّب، ژوت جانب، کرانه پناه، حمایت
توشه دان شبان که در آن آلات خود را نگاه دارد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کیسۀ رخت ریزه و ردی تاجر. (منتهی الارب) (آنندراج). کیسه ای که تاجر رخت و متاع اسقاط و ردی ٔ خود را در آن نهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ کَنوف و کنیف. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کَنیف. (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ کنیف. مستراحها. مبالها. (فرهنگ فارسی معین) : ’و این نام غایط از آن افتاد که عرب را کنف نبود در جدران، در زمان اول به صحرا می شدند...’. (کشف الاسرار ج 2 ص 518 از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ بعد شود
کرانه و جانب و ناحیه و طرف. (برهان). جانب و کناره. (غیاث). کرانه و جانب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جانب. (اقرب الموارد) : هم ز حق ترجیح یابد یک طرف زآن دو یک را برگزیند زان کنف. مولوی. ، بال مرغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از برهان) (از اقرب الموارد). ج، اکناف. (از اقرب الموارد) ، حفظ: یقال انت فی کنف اﷲ، ای فی حرزه و ستره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). حفظ. (آنندراج). پناه. (غیاث). حرز و حمایت و ستر و پناه نگاه داشتن. (برهان) : ای خیل ادب صف زده اندر کنف تو ای علم زده بر در فضل تو معسکر. ناصرخسرو. مقصود جان تست جهان را که جان تو زاین رو همیشه در کنف زینهار باد. مسعودسعد. تا جان خلق در کنف تن بود عزیز جان وتن تو در کنف کردگار باد. مسعودسعد. بداری همی در کنف خلق را جهاندار دارادت اندر کنف. مسعودسعد (دیوان ص 413). کبک با باز کند شادی در دولت تو آهو از شیر خورد در کنف عدل تو شیر. معزی. و خلایق اقالیم عالم را در کنف رعایت و حمایت او آورده. (کلیله و دمنه). جان در کنف شاه است از حادثه نهراسد عیسی زبر چرخ است از دار نیندیشد. خاقانی. در کنف صدر تو است رخت فضایل مقیم با شرف قدر تست بخت افاضل به کار. خاقانی. در کنف درع تو جولان زند بر سر درع تو که پیکان زند. نظامی. آرام یافت در حرم امن وحش و طیر و آسوده گشت در کنف عدل انس و جان. (از ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 152). در ضمان نصرت و کنف قدرت روی باغزنه نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 275). او را در کنف رعایت و حیاطت خویش می داشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 347). جود پیدا و وجود از نظر خلق نهان نام در عالم و خود در کنف سر خدای. سعدی. ، سایه. (منتهی الارب) (آنندراج). ظل. (برهان) (اقرب الموارد)