جدول جو
جدول جو

معنی کندامویه

کندامویه((کُ یَ یا یَ))
مویی که چون کودک زاده شود در بدن او باشد، موی مادرزاد
تصویری از کندامویه
تصویر کندامویه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کندامویه

کندامویه

کندامویه
مویی که هنگام تولد نوزاد در بدن او باشد، موی مادرزاد
کندامویه
فرهنگ فارسی عمید

کندامویه

کندامویه
مویی که چون کودک زاده شود در بدن او باشد موی مادر زاد
کندامویه
فرهنگ لغت هوشیار

کندامویه

کندامویه
موی مادرزاد باشد یعنی مویی که چون طفل زاییده شود در بدن او باشد. (برهان) (آنندراج). مویی که چون طفل بزاید بر بدن او باشد. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا). موهایی که چون طفل زاییده شود در بدن وی باشد. (ناظم الاطباء) : تزغیب، با کندامویه شدن. زغاب، کندامویه برآوردن. (تاج المصادر بیهقی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زغب. زغابه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پرهای زردرنگ خردی که در بدن چوزۀ مرغ است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

گندامویه

گندامویه
مو ها و پر های کوچک بچه آدمی یا مرغ زغب: از غاب گندامویه برآوردن
گندامویه
فرهنگ لغت هوشیار

گندامویه

گندامویه
پرهای زرد و کوچک بچه های طیور. (آنندراج). زَغَب: اِزغاب، گندامویه برآوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، موی نخستین که بالای اندام طفل روید. (آنندراج). موهای کودک تازه زائیده شده. (ناظم الاطباء). زَغَب، جفت کودک که با آن ازمادر زاده شود و آنرا به عربی زغب گویند. (شعوری ج 2ص 306). زغب در عربی بمعنی اول و دوم است که ذکر شد و این معنی که شعوری آورده در جای دیگر یافته نشد
لغت نامه دهخدا

کنداوله

کنداوله
مرد بلندبالای قوی هیکل، امرد درشت اندام فربه، مزلف بداندام، امرد بزرگ ناهموار. (آنندراج). به همه معانی، رجوع به کنداواله و کندواله شود
لغت نامه دهخدا

نامویه

نامویه
نام برده نامزد، زنی که جزیک شوهربمرددیگری نرسیده ومیان او وشوی نهایت محبت باشد: صولت او در ان صف ناورد زن نامویه برکند از مرد. توضیح درجهانگیری پس ازمعنی فوق افزوده شده: (وآن رابهندی سهاگن گویند) درفرنظا. آمده: (درهندی سهاگن بمعنی زن شوهرداراست شرط دیگری نداردولفظ نامویه مرکب ازنا (نه) ومویه (زاری) است وبمعنی زنی که مویه نکرده و شوهرداراست و معنی شعراین است که ممدوح درجنگ زن شوهرداررابی شوهرمیکند)
فرهنگ لغت هوشیار