جدول جو
جدول جو

معنی کناغ

کناغ((کُ))
کرم ابریشم، تار عنکبوت، کنار، پهلو
تصویری از کناغ
تصویر کناغ
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کناغ

کناغ

کناغ
کرمی که بر ابریشم تند کرم پیله: گرنه بهر خزانه تو بود نتند رشته از لعاب کناغ. (مجذ همگر)، تار (ریسمان ابریشم دیبا و غیره) : ز سیمین فغی من چو زرین کناغ ز تابان مهی من چو سوزان چراغ، عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار

کناغ

کناغ
اَبریشَم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بَریشَم، سیلک، حَریر، بَهرامِه، پَناغ، دِمسِه، کَج، قَزّ، دِمسَق
تار عنکبوت
کنایه از لاغر
کِرمِ اَبریشَم، نوزاد کرمی شکل پروانه با بدنی استوانه ای و دارای حلقه که از برگ درخت توت تغذیه می کند و از پیلۀ آن الیاف ابریشمی تهیه می شود، کِرمِ پیلِه، دیوِه، کِرمِ بادامِه، نُوغان برای مِثال دل و دامن تنور کرد و غدیر / سرو و لاله کناغ کرد و زریر (عنصری - ۳۳۲)
کناغ
فرهنگ فارسی عمید

کناغ

کناغ
کرم پیله باشد یعنی کرمی که ابریشم می تند. (برهان). کرم ابریشم. (رشیدی). کرم پیله. (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (الفاظ الادویه). پیله. نوغان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کناغ چند ضعیفی به خون دل بتند
به جمع آری کاین اطلس است و آن سیفور.
ظهیر فاریابی (از فرهنگ جهانگیری).
گرنه بهر خزانۀ تو بود
نتند رشته از لعاب کناغ.
مجد همگر (از فرهنگ رشیدی).
، تار ریسمان و تار ابریشم و تار عنکبوت. (برهان). تار ابریشم. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) (اوبهی) (الفاظ الادویه). تاری که از آن بیرم یا دیبا بافند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 234) :
ز سیمین فغی من چو زرین کناغ
ز تابان مهی من چو سوزان چراغ.
منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال).
ز هول تاختن و کینه آختنش مرا
همی گداخته همچون کناغ و تاخته تن.
کسایی.
دل و دامن تنور کرد و غدیر
سرو و لاله کناغ کرد وزریر.
عنصری.
چو رامین را بدید از گوشۀ بام
به راه افتاد با موبد بناکام
میانی چون کناغ پرنیانی
برو بسته کمربند کیانی.
(ویس و رامین).
گلش گشته گل سرو زرین کناغ
چو پرّ حواصل شده پرّ زاغ.
اسدی (گرشاسب نامه ص 127).
از مهر او کناغ فرازنده چون چنار
وز کین او چنار گدازنده چون کناغ.
قطران.
ای بیماری سرو ترا کرده کناغ
پس چنگ اجل نهاده بر جان تو داغ.
سنایی.
زآن گشاده ست مهرۀ پشتش
که عصبهاش سست شد چو کناغ.
؟ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، به معنی طرف و جانب وکنار هم به نظر آمده است. (برهان). به معنی کنار و جانب نیز آمده... لیکن ظاهراً بدین معنی به فتح کاف آید چه مرادف کنار است. (فرهنگ رشیدی). طرف و کنار وجانب و کناره و حاشیه. (ناظم الاطباء). رشیدی گفته به معنی کنار و جانب است و استشهاد به این بیت اسدی کرده است... همانا سهو فرموده اسدی چنین فرموده... (انجمن آرا) (آنندراج) :
میان آبگیری به پهنای باغ
شناور شده باغ از هر کناغ.
اسدی (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا

پناغ

پناغ
تار ابریشم، بیضه مانندی از ریسمان خام که بر دوک پیچند، ماسوره
پناغ
فرهنگ لغت هوشیار