جدول جو
جدول جو

معنی کمر کشیدن

کمر کشیدن((~. کِ دَ))
آماده شدن، مهیا شدن، کمر بر میان بستن، کمر بستن
تصویری از کمر کشیدن
تصویر کمر کشیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کمر کشیدن

کمر کشیدن

کمر کشیدن
بر چیزی استوار بستن کمر بمقصد غالب آمدن بر آن و افزون شدن از آن: (کمر برکلاه فریدون کشید سر تخت بر تاج گردون کشید)، (نظامی)
کمر کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

کمر کشیدن

کمر کشیدن
عبارت از استوار بستن کمر به قصد غالب آمدن بر آن و ترقی نمودن از آن. (آنندراج). استوار بستن کمر به قصد غالب آمدن بر آن و افزون شدن از آن. (فرهنگ فارسی معین) :
کمر بر کلاه فریدون کشید
سر تخت بر تاج گردون کشید.
نظامی (از آنندراج).
و رجوع به کمر و کمرکش در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

کار کشیدن

کار کشیدن
کار کشیدن از کسی، او را بکار واداشتن
لغت نامه دهخدا

کم کشیدن

کم کشیدن
کم کشیدن از کسی. اندک اذیت دیدن از طرف وی. بیشتر بطریق استفهام انکاری استعمال شود: (کم از دست او کشیده ام ک)
فرهنگ لغت هوشیار

کر کشیدن

کر کشیدن
یک کر آب را بر زمین نجس شده ریختن و تطهیر کردن آن را. شستن جایی با کرهای آب چون صحن مسجدی یا زمین زیارتگاهی. (یادداشت مؤلف) ، با بول خود تر کردن جامۀ کسی را. بمزاح گویند: بچه، مرا کر کشید، یعنی جامه های مرا به شاش آلود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

بسر کشیدن

بسر کشیدن
بیکدفعه بلاجرعه کشیدنیکباره نوشیدن، برروی سر کشیدن عبا و جامه برسر کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار