جدول جو
جدول جو

معنی کمانچه زدن

کمانچه زدن((~. زَ دَ))
نواختن کمانچه، فتنه برانگیختن، آشوب کردن
تصویری از کمانچه زدن
تصویر کمانچه زدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کمانچه زدن

کمانچه زدن

کمانچه زدن
نواختن کمانچه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کمانچه (آلت موسیقی) شود، به شورش درآوردن. (آنندراج). فتنه برانگیختن و هنگامه بر پا کردن. (ناظم الاطباء) :
می خواستم کمانچه زدن اهل زهد را
این کار را به کام دل من رباب کرد.
مولوی جامی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا

کمانچه زن

کمانچه زن
کمانچه زننده. کسی که کمانچه نوازد. کمانچه کش. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کمانچه (آلت موسیقی) و کمانچه کش شود
لغت نامه دهخدا

تپانچه زدن

تپانچه زدن
سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چَک زَدَن، توگوشی زَدَن، کِشیده زَدَن، لَت زَدَن، کاز زَدَن، سَرچَنگ زَدَن، صَفعِه زَدَن، صَفع
تپانچه زدن
فرهنگ فارسی عمید

طپانچه زدن

طپانچه زدن
نادرست نویسی توانچه زدن سیلی زدن کاج زدن سیلی زدن لطمه زدن
طپانچه زدن
فرهنگ لغت هوشیار

تپانچه زدن

تپانچه زدن
سیلی زدن. چک زدن. کشیده زدن. طپانچه زدن:
وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم
آسمانگون شد و اشکم شده چون پروینا.
عروضی.
زنم چندان تپانچه بر سر و روی
که یارب یاربی خیزد ز هر سوی.
نظامی.
تپانچه زد برخ خویش زال و من حیران
بسان رستم وقتی که زخم زد به پسر.
(نقل از انجمن آرا).
- تپانچه بر چراغ زدن، کنایه از خاموش کردن چراغ کسی است:
شد چشم زده بهارباغش
زد باد تپانچه بر چراغش.
نظامی.
رجوع به طپانچه زدن شود
لغت نامه دهخدا