جدول جو
جدول جو

معنی کف کردن

کف کردن((کَ کَ دَ))
تولید کف شدن، عشقی شدن
تصویری از کف کردن
تصویر کف کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کف کردن

کف کردن

کف کردن
تولید کف شدن، عشقی شدن، یا کف کردن دهان. پدید شدن کف بر اطراف دهان: (از بس حرف زدم دهانم کف کرد)، (بسیار سخن گفتم)
فرهنگ لغت هوشیار

پف کردن

پف کردن
دهن را بسته از میان دو لب دم بر آوردن و دمیدن برای تیز کردن یا خاموش کردن آتش یا سرد کردن چیزی گرم دمیدن فوت کردن، باد کردن آماس کردن آماسیدن نفخ کردن ورم کردن: صورتش پف کرده است، تکبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار

کشف کردن

کشف کردن
یافتن، آشکاراندن آشکار کردن آشکار ساختن پیدا کردن: یکی جریده اعمال خود نکردم کشف هزار کس را کردم بمدح (حساب) مستغرق. (انوری)، بر طرف کردن زایل کردن: اگر امروز سد این ثلمت و کشف این کربت نکنیم فردالله ما را از انقیاد و تتبع مراد او چاره نباشد، (مرز بان نامه)
فرهنگ لغت هوشیار

کم کردن

کم کردن
کاستن مقابل افزودن زیاد کردن، (کشتی) تنزل کردن مقابل زیاد کردن: (کرده کم از نگهت هر صنم گلبو یی زده زانو بزمین پیش تو هر آهو یی)، (گل کشتی)
کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار