نمک ناشناسی کف زدن کش رفتن خو زدن دزدیدن بعیاری بردن: (بهر کف رفتن نهد انگشت بر حرفم حسود خرده گیری خرمنم را خوشه چینی کردنست)، (اشرف)، بفریب چیزی را از میان بردن، پول کسی را هنگام تبدیل به پول خود کم دادن
دزدیدن و چیزی به فریب از میان بردن و به عیاری و طراری بردن. (آنندراج). دزدیدن. یواشکی چیزی را برداشتن. معمولاً به دزدیهای کوچک و مختصر (و غالباً کودکانه) اطلاق میشود. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). دزدیدن قمارباز ورق را با مهارتی خاص. (یادداشت مؤلف) : بهر کف رفتن نهد انگشت بر حرفم حسود خرده گیری خرمنم را خوشه چینی کردن است. سعید اشرف (از آنندراج). ، پول کسی را هنگام تبدیل به پول خود کم دادن. (فرهنگ فارسی معین). - کف رو، عیار و طرار. کسی که کف می رود. آنکه هنگام تبدل پول کسی، پول وی را کم دهد. (فرهنگ فارسی معین)
راست نرفتن. ناراست رفتن. منحرف بودن. مستقیم حرکت نکردن. از چپ یا راست رفتن. در حرکت از استقامت انحراف جستن: آن کژمزاجی کز دغا مانند فرزین کژ رود چون بیدقی فرزین شده سرزیر کن کون بازبر. امیرخسرو (از آنندراج)