جدول جو
جدول جو

معنی کشتی گیر

کشتی گیر((کُ))
کسی که کشتی می گیرد، پهلوان
تصویری از کشتی گیر
تصویر کشتی گیر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کشتی گیر

کشتی گیر

کشتی گیر
آنکه کشتی گیرد. پهلوان. (ناظم الاطباء). مُصطَرِع. (منتهی الارب) :
جعد او بر پرند کشتی گیر
زلف او بر حریر چوگان باز.
فرخی.
سندروس چهار دانگ و نیم سکنگبین ممزوج با آب سرد خوردن در این باب سخت نافع است کشتی گیران بکار دارند تا عصبهاء ایشان قوی شود و خشک اندام و سبک شوند و نفس ایشان تنگ نشود و خفقان نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سرهنگ با سرهنگ و کشتی گیر با کشتی گیر و دبیر با دبیر. (راحه الصدور راوندی). چون خراسان مستخلص شد حکایت کشتی گیران خراسان و عراق پیش او گفتند. (جهانگشای جوینی).
پسر شوخ چشم و کشتی گیر
شوخ چشمی که بگسلد زنجیر.
سعدی.
کنند در عرق خود شناچو کشتی گیر
ز خجلت کف او لعل کان و در عدن.
شفیع اثر (از آنندراج).
مغفر و خفتان به میدان محبت ننگ ماست
همچو کشتی گیر عریانی سلاح جنگ ماست.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

کشتی گیری

کشتی گیری
کشتی گرفتن مصارعت: همیشه زور آزمایی و ورزش کشتی گیری کرده... (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار

کشتی گیری

کشتی گیری
عمل کُشتی گیر. مصارعت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

کشتی گر

کشتی گر
کشتی گیر. آنکه کشتی گیرد:
نه با کشتی گران زور آزمایم
نه با میخوارگان رامش فزایم.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا