جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کشان کشان

کشان کشان

کشان کشان
در حال کشیدن: (رنگ و روی بچه مثل چلوار سفید شده بود. مادرش کشان کشان او را از اطاق بیرون برد)
کشان کشان
فرهنگ لغت هوشیار

کشان کشان

کشان کشان
کشان برکشان. (ناظم الاطباء). در حال کشیدن. (یادداشت مؤلف) :
کشان کشان همی آورد هرکسی سوی او
مبارزان و عزیزان آن سپه را خوار.
فرخی.
، کشنده و جذب کنند. (ناظم الاطباء) ، برنده و بزور برنده و رباینده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

کشان کردن

کشان کردن
با خود کشیدن و بردن. حمل کردن. کشیدن:
اسب خود را یاوه داند آن جواد
و اسب خود او را کشان کرده چوباد.
مولوی
لغت نامه دهخدا

کش کشان

کش کشان
در حالت کشیدن، کشان کشان، برای مِثال کش کشانش آوریدند آن طرف / او فغان برداشت در تشنیع و تَف (مولوی - ۴۵۸)
کش کشان
فرهنگ فارسی عمید

کش کشان

کش کشان
آهسته براه بردن و کشیدن: (کش کشانش آورید ند آن طرف او فغان برداشت در تشنیع وتف)، (مثنوی)
کش کشان
فرهنگ لغت هوشیار