جدول جو
جدول جو

معنی کشاله کردن

کشاله کردن((~. کَ دَ))
خود را به سویی کشیدن، به طرفی خزیدن
تصویری از کشاله کردن
تصویر کشاله کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کشاله کردن

کشاله کردن

کشاله کردن
گرده گاه برکشیدن. یازیدن (عامیانه) (یادداشت مؤلف). منبسط کردن و یازیدن تن و دراز شدن بسوی چیزی. خود را بسویی کشیدن. به طرفی خزیدن.
- کشاله کردن به طرف کسی، حمله کردن به کسی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

احاله کردن

احاله کردن
واگذاشتن ارجاع کردن واگذاشتن حواله دادن حوالت کردن
احاله کردن
فرهنگ لغت هوشیار

ازاله کردن

ازاله کردن
بیرون راندن دور کردن پاک کردن دور کردن زایل کردن راندن قلع کردن دفع کردن بیرون بردن
فرهنگ لغت هوشیار

اشکله کردن

اشکله کردن
گذاشتن اشکله لای انگشتان متهم وفشار دادن تا بجرم خود اقرار کند
اشکله کردن
فرهنگ لغت هوشیار

چماله کردن

چماله کردن
در هم مالیدن چیزهایی از قبیل پارچه، لباس، کاغذ و غیره
چماله کردن
فرهنگ لغت هوشیار

اقاله کردن

اقاله کردن
به هم زدن ویزاندن بر انگیختن بیع فسخ کردن بیع و شری
اقاله کردن
فرهنگ لغت هوشیار