جدول جو
جدول جو

معنی کژک

کژک((کَ ژَ))
میله آهنی است سرکج و دسته دار که فیلبانان با آن فیل را به هر طرف که خواهند برند، هر آلت فلزی یا چوبی سرکج، کجک
تصویری از کژک
تصویر کژک
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کژک

کژک

کژک
کجک، هر وسیلۀ فلزی یا چوبی سرکج، قلاب چنگک، میلۀ آهنی سرکج که پیلبانان برای راندن پیل در دست می گیرند
کژک
فرهنگ فارسی عمید

کژک

کژک
آهنی سرکج و دسته دار که فیلبانان بدان فیل را بهر سوی که خواهند برند: (وان کژک بر تارک فیل از شکوه بود تیغ کوه بر بالای کوه)، (امیر خسرو)، چوب کجی که بر سر چوب قبق چوبی بلند که در میان میدان نصب کنند بندند و گویها طلا و نقره از آن آویزند و تیر اندازان بسوی آن تیر اندازند و هر که تیرش بدان اصابت کند گویها مزبور بدو تعلق یابد برجاس، چوب کجی که بوسیله آن کوس و نقاره نوازند: (ذنب پای کواکب را شده خار کژک دست دهل زن را شده مار)، (امیرخسرو)، قلاب (مطلقا)، چوبکی که بدرون کلید ان افتد و محکم شود، پری سیاه و کج بر پشت دم بط نرکه آنرا شاطر ان بر سر میزدند و گاه زنان بر یک طرف سر می بستند
فرهنگ لغت هوشیار

کژک

کژک
آهنی سرکج و دسته دار که فیلبانان بدان فیل را به هر جانب که خواهند برند. (برهان). آهنی سرکج است که بدان فیلبانان فیلی را به هر جانب که خواهند بگردانند و آن را انکژه و کژه نیز گویند. (جهانگیری). آهنی است سرکج و دسته دار که پیلبانان بر پیل زنند و به کجک مشهور است. (انجمن آرا) :
وان کژک برتارک فیل از شکوه
بود تیغ کوه بر بالای کوه.
امیرخسرو (از جهانگیری).
، چوب کجی که کوس و نقاره بدان نوازند. (برهان). چوب سرکجی را گویند که بدان کوس و نقاره و دهل رابنوازند. (جهانگیری) (از ناظم الاطباء) :
ذنب پای کواکب را شده خار
کژک دست دهل زن را شده مار.
امیرخسرو (از جهانگیری).
، چوب کجی را گویند که بر سر چوب قبق که چوب بلند میان میدان است بندند و گویهای طلا و نقره از آن آویزند و تیر بر آن اندازند هرکه بزند گویهای طلا و نقره به او تعلق دارد و آن را به عربی برجاس خوانند. (برهان) (از جهانگیری) ، مطلق قلاب رانیز گفته اند. (برهان). قلاب. (جهانگیری) (ناظم الاطباء) ، قلاب قنارۀ قصابی. (ناظم الاطباء) ، پری باشد که بر پشت دم بط بهمرسد و آن را عورات و شاطران بر سر زنند. (فرهنگ جهانگیری). پری باشد سیاه و کج بر پشت دم بط نر و آن را بیشتر شاطران بر سر زنند و گاهی زنان هم بر یک سر بند کنند. (برهان) ، کوزۀ گلی بود که درون آن را پر از خرما کنند. (جهانگیری). کوزۀ گلی و سفالی باشدکه میان آن را از خرما پر سازند. (برهان) ، شاخ درخت. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) ، ملازه و گوشت پارۀ ابتدای حلق و محاذی بیخ زبان، چوبی که بدرون کلیدان افتد و محکم گردد. (ناظم الاطباء). پرۀ کلیدان. کژوند. رجوع به کژه شود
لغت نامه دهخدا

دژک

دژک
غده کوچک، آبله که بسبب کار کردن و راه رفتن پدید آید تاول، گرهی که در وقت تابیدن ریسمان ابریشم و مانند آن بر آنها افتد
فرهنگ لغت هوشیار