جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کریزی

کریزی

کریزی
پیر، فرتوت، خمیده قامت، ویژگی پرنده ای که پَر آن ریخته است
کریزی
فرهنگ فارسی عمید

کریزی

کریزی
پرنده ای که پر آن بریزد و تولک کند: (به باز کریز بمانم همی اگر کبک بگریزد از من رواست) (رودکی)، چیزی که بخورد پرندگان شکاری دهند تا زود تولک کند و پر بریزد، پیری که در قوای او فتور حاصل شده
کریزی
فرهنگ لغت هوشیار

کریزی

کریزی
منسوب است به کریز که بطنی است از عبدشمس. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

کریزی

کریزی
ابراهیم بن محمد بن عبدالله القرشی العبشی. قاضی و فقیه بود از اهل بغداد و در 213 هجری قمری قضاء مصر یافت و در 317 هجری قمری در حلب درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 22)
لغت نامه دهخدا

کریزی

کریزی
مردم پیر منحنی را گویند که در قوای او هم قصوری بهم رسیده و خرف شده باشد، شاهین و بازی را نیز گویند که در صحرا بسر خود تولک کرده باشد، یعنی پرریخته باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کریزکرده. تولک کرده. پرریخته. در حال تولک. (یادداشت مؤلف) :
به باز کریزی بمانم همی
اگر کبک بگریزد از من رواست.
رودکی.
، چیزی هم هست که بخورد پرندگان شکاری دهند تا زود تولک کنند. (برهان) (آنندراج). رجوع به کریز و کریج شود
لغت نامه دهخدا

غریزی

غریزی
از روی غریزه، طبیعی مثلاً واکنش غریزی،
ذاتی، فطری مثلاً هوش غریزی
غریزۀ جنسی: غریزۀ اطفای شهوت که سبب تولید نسل است
غریزی
فرهنگ فارسی عمید

غریزی

غریزی
غریزی در فارسی آسن ویری ویریک منسوب به غریزه، طبیعی ذاتی جبلی فطری. یا حرارت غریزی. حرارت طبیعی که در عروق بدن توام با خون وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار

کنیزی

کنیزی
کنیز بودن: به کنیزی گرم قبول کند بکنم ناز بر مه و اختر
کنیزی
فرهنگ لغت هوشیار