نقره و مس سوخته که با آن بر ظرف های نقره نقش می زنند، برای مِثال زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم / من باز برنشانم سیم سره به کرف (کسائی - صحاح الفرس - کرف)
یکی از گونه های درخت افرا که در جنگلها شمال ایران فراوان است و جزو درختان نواحی مرتفع جنگلها است کرف کرکو تلین ککم کیکم چیت که پلت افرای صحرایی. (اسم)} قیرسوخته و گروهی سیم (نقرهء) سوخته را گویند و سیم درست بود: . {} زر گر فرو نشاند کرف سیه بسیم من باز برنشاندم سیم سره بکرف) (کسائی)
سوادی باشد که زرگران به کار برند. (برهان) (آنندراج). قیرباشد و گروهی گویند سیم و مس سوخته باشد که به سوادکنند. (فرهنگ اسدی). گمان می کنم کرف همان چیزی است که فعلاً نیز در آذربایجان و اصفهان ظروف نقره را بدان به سیاهی منقش کنند. (یادداشت مؤلف) : پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت بی گاه و دود زردم و همواره سرف سرف زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم من باز برنشاندم سیم سره به کرف. کسائی. ، بمعنی قیر هم آمده است و آن صمغی باشد. (برهان) (آنندراج)
نام درخت افراست در پاره ای از نواحی شمال ایران. (از درختان جنگلی ایران ص 81). در کلاردشت نام نوعی افراست. (یادداشت مؤلف). کرب. کرکو. تلین. ککم. کیکم. چیت. که پلت. (از واژه نامۀ گیاهی ص 22). و رجوع به افرا شود در مازندران و گیلان بی تشخیص به مطلق انواع سرخس گفته می شود. (یادداشت مؤلف)
بوئیدن خر کمیز را. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بوئیدن خر کمیز را و سر دروا کردن و لبها برگردانیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). بوئیدن خر کمیز ماده را و سر را بلند کردن و برگردانیدن لبها را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و کذا کرف غیره و ربما. یقال: کرفها و کل ماشممته فقد کرفته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)