جدول جو
جدول جو

معنی کرف

کرف((کَ))
قیر، نقره و مس سوخته که با آن ظروف نقره را نقش و نگار می زنند
تصویری از کرف
تصویر کرف
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کرف

کرف

کرف
نقره و مس سوخته که با آن بر ظرف های نقره نقش می زنند، برای مِثال زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم / من باز برنشانم سیم سره به کرف (کسائی - صحاح الفرس - کرف)
کرف
فرهنگ فارسی عمید

کرف

کرف
یکی از گونه های درخت افرا که در جنگلها شمال ایران فراوان است و جزو درختان نواحی مرتفع جنگلها است کرف کرکو تلین ککم کیکم چیت که پلت افرای صحرایی. (اسم)} قیرسوخته و گروهی سیم (نقرهء) سوخته را گویند و سیم درست بود: . {} زر گر فرو نشاند کرف سیه بسیم من باز برنشاندم سیم سره بکرف) (کسائی)
فرهنگ لغت هوشیار

کرف

کرف
دهی است از دهستان سنخواست بخش اسفراین شهرستان بجنورد. جلگه و معتدل است و 1110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

کرف

کرف
در سلطان آباد عراق بمعنی گس به کار رود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

کرف

کرف
سوادی باشد که زرگران به کار برند. (برهان) (آنندراج). قیرباشد و گروهی گویند سیم و مس سوخته باشد که به سوادکنند. (فرهنگ اسدی). گمان می کنم کرف همان چیزی است که فعلاً نیز در آذربایجان و اصفهان ظروف نقره را بدان به سیاهی منقش کنند. (یادداشت مؤلف) :
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت
بی گاه و دود زردم و همواره سرف سرف
زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم
من باز برنشاندم سیم سره به کرف.
کسائی.
، بمعنی قیر هم آمده است و آن صمغی باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

کرف

کرف
نام درخت افراست در پاره ای از نواحی شمال ایران. (از درختان جنگلی ایران ص 81). در کلاردشت نام نوعی افراست. (یادداشت مؤلف). کرب. کرکو. تلین. ککم. کیکم. چیت. که پلت. (از واژه نامۀ گیاهی ص 22). و رجوع به افرا شود
در مازندران و گیلان بی تشخیص به مطلق انواع سرخس گفته می شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

کرف

کرف
بوئیدن خر کمیز را. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بوئیدن خر کمیز را و سر دروا کردن و لبها برگردانیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). بوئیدن خر کمیز ماده را و سر را بلند کردن و برگردانیدن لبها را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و کذا کرف غیره و ربما. یقال: کرفها و کل ماشممته فقد کرفته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا