اعتزال جستن. عزلت گزیدن. (یادداشت مؤلف). کرانه کردن. کرانه جستن: چون دشمنان کرانه گرفتی ز دوستان تا قول دوستان من اندر تو گشت راست. فرخی. زین جفته خوری کرانه گیرد با جفت خود آشیانه گیرد. نظامی. عاقل که می مغانه گیرد از زحمت خود کرانه گیرد. نظامی. رجوع به کرانه کردن و کرانه جستن شود
بهانه گیری. پی موضوع مجعول گردیدن. ایراد گرفتن: صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه. سعدی. نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر. حافظ. و رجوع به مادۀ بعد شود
دوری کردن. اعتزال. دوری جستن. انزوا گزیدن. دوری گرفتن: کناره گیر از او کاین سوار تازانست کسی کناره نگیرد سوار تازان را. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 9). گر دوستیت جرم است آن جرم کرده آمد از بهر این نگیرند از دوستان کناره. رفیع مروزی. گفت چرا بت می پرستید و بتان را خدا می دانید و از آفریدگار خویش کناره می گیرید. (قصص الانبیاء ص 133). تقدیر در این میانم انداخت هر چند کناره می گرفتم. سعدی. متوقع که در کنارش گیرم، کناره گرفتم. (گلستان سعدی کلیات چ مصفا ص 92). فخرالدوله از ایشان کناره گرفت و دوری جست. (تاریخ قم ص 8)