جدول جو
جدول جو

معنی کرانه گرفتن

کرانه گرفتن((~. گِ رِ تَ))
کناره گیری کردن
تصویری از کرانه گرفتن
تصویر کرانه گرفتن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کرانه گرفتن

کرانه گرفتن

کرانه گرفتن
اعتزال جستن. عزلت گزیدن. (یادداشت مؤلف). کرانه کردن. کرانه جستن:
چون دشمنان کرانه گرفتی ز دوستان
تا قول دوستان من اندر تو گشت راست.
فرخی.
زین جفته خوری کرانه گیرد
با جفت خود آشیانه گیرد.
نظامی.
عاقل که می مغانه گیرد
از زحمت خود کرانه گیرد.
نظامی.
رجوع به کرانه کردن و کرانه جستن شود
لغت نامه دهخدا

کناره گرفتن

کناره گرفتن
کناره جستن، کناره کردن، کنایه از از مردم دوری کردن، گوشه نشین شدن
کناره گرفتن
فرهنگ فارسی عمید

بهانه گرفتن

بهانه گرفتن
بهانه گیری. پی موضوع مجعول گردیدن. ایراد گرفتن:
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه.
سعدی.
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر.
حافظ.
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

کرانه یافتن

کرانه یافتن
نهایت و پایان به دست آوردن. حد و انتها یافتن. به کناره رسیدن. فارغ شدن:
کس از خواست یزدان کرانه نیافت
ز کار زمانه بهانه نیافت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

کناره گرفتن

کناره گرفتن
دوری کردن. اعتزال. دوری جستن. انزوا گزیدن. دوری گرفتن:
کناره گیر از او کاین سوار تازانست
کسی کناره نگیرد سوار تازان را.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 9).
گر دوستیت جرم است آن جرم کرده آمد
از بهر این نگیرند از دوستان کناره.
رفیع مروزی.
گفت چرا بت می پرستید و بتان را خدا می دانید و از آفریدگار خویش کناره می گیرید. (قصص الانبیاء ص 133).
تقدیر در این میانم انداخت
هر چند کناره می گرفتم.
سعدی.
متوقع که در کنارش گیرم، کناره گرفتم. (گلستان سعدی کلیات چ مصفا ص 92).
فخرالدوله از ایشان کناره گرفت و دوری جست. (تاریخ قم ص 8)
لغت نامه دهخدا

نشانه گرفتن

نشانه گرفتن
هدف گرفتن. هدف قرار دادن. قراول رفتن
لغت نامه دهخدا