جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کثیر

کثیر

کثیر
بِسیار، زیاد، فراوان، مقابلِ قلیل، به طور فراوان، بی اَندازِه، وافِر، جَزیل، بِه غایَت، مُوَفَّر، مَوفور، مُفرِط، مُعتَدٌ بِه، خِیلی، اُوِرت، عَدیدِه، غَزیر، مُتَوافِر، دَرغیش
مقابلِ واحد، در فلسفه ویژگی هر چیز قسمت پذیر
کثیر
فرهنگ فارسی عمید

کثیر

کثیر
ابوصخر کثیر بن عبدالرحمن بن الاسودبن عامر الخزرجی مشهور به ابی جمعه از شعرای عرب و معشوق عزه دختر جمیل بن حفص کلبی است. در جمهرهنسب او به ماء السمأبن حارثه بن ثعلبه می پیوندد. کثیر از مردم حجاز است اما بیشتر مقیم مصر بوده است. (وفات 105 هجری قمری) (دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ص 339). و رجوع به کتاب تزیین الاسواق چ مصر ص 47 الاعلام شود
لغت نامه دهخدا

کثیر

کثیر
بسیار. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). بسیار و وافر. (غیاث اللغات) (آنندراج). کاثر. (منتهی الارب). مقابل قلیل. گویند رجال کثیر و کثیره و کثیرون و نساء کثیر و کثیره و کثیرات و در کلیات است که کثیر به آنچه مقابل قلیل و به آنچه مقابل واحداست گفته می شود و جایز است اراده کردن هر یک از این دو معنی بلکه اراده کردن هر دو معنی با هم. و در جملۀ کثیراً مایعملون کذا منصوب به ظرف است زیرا کثیراً از صفهالاحیان است و ما زائد است برای تأکید معنی و این معنی در کشاف در اعراب قلیلا ما تشکرون ذکر شده است. (از اقرب الموارد). فراوان. زیاد. فزون. متعدد. (ناظم الاطباء) : پیدا کردن حال واحد و کثیر و هر چه بدیشان پیوسته است. (دانشنامۀ الهی).
گفت هذا لمن یموت کثیر.
سنائی.
- آب کثیر، آب کُر. آبی که مقدار آن به وزن یا به مساحت به موجب اخبار متعدد صحیح ثابت گردیده است. مقابل آب قلیل و آن آبی است که کمتر از کُر است. (از شرح تبصرۀ علامه ج 1 ص 5 و 6). و رجوع به کُر شود.
- زمان کثیر، مدت بسیار طولانی. (ناظم الاطباء).
- قلیل و کثیر، کم و زیاد. (ناظم الاطباء). کم و بیش. اندک و بسیار: در جمله رجالان و قودکشان مرد منهی را پوشیده فرستادند که بر دست این قاصدان قلیل و کثیر هر چه رود باز نماید. (تاریخ بیهقی). گفت (معتصم) جز آن نشناسم که تو (احمد بن ابی داود) هم اکنون بنزدیک افشین روی... البته بقلیل و کثیر از من هیچ پیغامی ندهی. (تاریخ بیهقی).
زان جمال و بها که بود ترا
نیست با تو کنون قلیل و کثیر.
ناصرخسرو.
- کثیرالاحسان، منعم و صاحب کرم و جود. (ناظم الاطباء).
- کثیرالجهاد، جنگجو. نبردآزما. شجاع. پهلوان. (ناظم الاطباء).
- کثیرالخیر، نیکوکار. (ناظم الاطباء).
- کثیرالضرر، مضر و موذی و مفسد. (ناظم الاطباء).
- ، زهردار. (ناظم الاطباء).
- کثیرالعُقَد، پرگره. (یادداشت مؤلف).
- کثیرالنوال، منعم و صاحب جود و کرم. (ناظم الاطباء).
- کثیر و قلیل، کم و بیش. کم و زیاد. قلیل و کثیر:
چه بکار اینت چون ز مشکلها
آگهی نیستت کثیر و قلیل.
ناصرخسرو.
و رجوع به قلیل و کثیر شود.
، مثمر و باردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

کثیر

کثیر
بسیاری و فراوانی یقال الکثیر ضر و القلیل نفع، بسیاری و فراوانی زیان می رساند و نقصان و کمی سود می رساند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

کثیر

کثیر
ابن عباس داماد امیرالمؤمنین علی علیه السلام و ام کلثوم بنت علی از کلبیه زوجه اوست. وی به صفت صلاح و سداد اتصاف داشت و در زمان عبدالملک بن مروان به مدینه وفات یافت. رجوع به حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 1 ص 506 شود
ابن عبدالله بن مالک تمیمی النهشلی معروف به ابن الغُرَیزه متوفی در حدود 70 هجری قمری از شاعرانی است که زمان جاهلیت و اسلام را درک کرده است. (الاعلام ج 6 ص 72). و رجوع به ابن الغریزه شود
ابن شهاب البَجَلی وی برادر طارق بود و پیغامبر ’صلعم’ را دید. در زمان عمر با ابی موسی اشعری به اصفهان آمد. (از ذکر اخبار اصفهان ص 166). و رجوع به ذکر اخبار اصفهان شود
ابوالحسین کثیر پدر عمیدالدوله ابوالقاسم منصور وزیر سامانیان بود. رجوع به کثیر (عمیدالدوله ابوالقاسم منصور بن ابی الحسین) و تاریخ بیهقی ص 337 شود
مولی سمره مرادی است و از ابوسلمه روایت می کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا