جدول جو
جدول جو

معنی کتل

کتل((کُ تَ))
اسب یدک، اسب جنیبت، تل و پشته بلند خاک
تصویری از کتل
تصویر کتل
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کتل

کتل

کتل
باز داشتن زندانی کردن لیز خوردن لغزیدن، ستبری اندام کوتل مغولی ترکی پالاد (جنیبت) من رهی پیرو سست پای شدم نتوان راه کرد بی پالاد (فرالاروی) به آرش دره و هم چنین به آرش تپه بلند پارسی است در فرانسوی کتو همین آرش را دارد
فرهنگ لغت هوشیار

کتل

کتل
درشتی اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

کتل

کتل
در تداول باغبانان، جوانه ای که از پای درختان میروید نزدیک یا محاذی زمین بی ریشه اما پاجوش آن باشد که از پای درخت برآید از زیر زمین و ریشه نیز دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

کتل

کتل
برچفسیدن و لزج گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلزق و تلزج، درغلطیدن خر و چسبیدن خاک به وی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

کتل

کتل
بند کردن و بازداشتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

کتل

کتل
کنده ی درخت، به پهلو دراز کشیدن و افتادن، اریب، گردنه، چوبی که با آن دانه هایی مانند باقلا و غیره را از.، خشک شدن زبان دراثر کار زیاد، خشک شدن زبان در اثر پرحرفی
فرهنگ گویش مازندرانی