جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کأس

کوس

کوس
طبل بزرگ، دهل، آسیب، صدمه، لطمه، ضربه، برای مِثال تبر از بس که زد به دشمن کوس / سرخ شد همچو لالکای خروس (رودکی - ۵۴۵)
کوس
فرهنگ فارسی عمید

کاس

کاس
پارسی تازی گشته کاسه واژه کاسه ریشه ای پهلوی دارد چنانکه به لاک پشت یا کاسه پشت در پهلوی کاسوک گفته میشود برخی از فرهنگ ها کاسه را بر گرفته از کاس تازی دانسته اند کاسه پارسی است کک کاک تشت. فرانسوی واتدن کی وتی که وات های سر بی چاپ را در خانه های آن می نهند ظرفی که در آن مایع نوشند، کاسه پیاله
فرهنگ لغت هوشیار

کبس

کبس
انباشتن: چاه و جوی را، سر به گریبانی، فرو پوشیدن، شکم انباشتن سر بزرگ، بیخ نژاد چیزی، خانه گلی، گنج بخاک انباشتن چاه و جوی را، پر کردن شکم از غذا، شکم چرانی: (در پی سودی دویده بهر کبس نا رسیده سود افتاده بحبس) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار