نواختن کاسه، ضرب گرفتن: (ساقی بشوق این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب می زدم)، (حافظ)، سرودن و نواختن کاسه گر خواندن نوای کاسه گر: (حالت سرو چنانست که ذوقی دارد نفس بلبل و آن دبدبه کاسه گری) (نجیب جرفادقانی)، کار خانه و دکانی که در آن کاسه و بشقاب و آوندهای چینی سازند. یا فوت کاسه گری. دقایق یک فن رموز یک هنر. یا بلند بودن (دانستن) فوت کاسه گری. وارد بودن به دقایق امری آگاهی از پیچ و خم های عملی
کاسه نواختن. کاسه زدن: و تمامت پادشاه زادگان و نوینان بر موافقت او جوک زدند، باتو کاسه گرفت وخانیت را در محل خود قرار داد. (جهانگشای جوینی). ساقی بصوت این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب میزدم. حافظ. در این کاسه گفتن ایهام بشراب خوردن هم هست ولی کاسه گرفتن در اصل همان نواختن کاسه است. رجوع به کاسه وکاسه زدن و کاسه گاه و کاسه گر و کاسه نواز در ذیل کلمه آهنگ شود
خستگی و کوفتگی (اعضای بدن و غیره) ، درماندن در رفتار از سستی، دچار اضطراب شدن: چشم چون بستی ترا تاسه گرفت نور چشم از نور روزن کی شکفت. مولوی (مثنوی چ خاور ص 80)
ضعیف شدن. از تن خرد شدن: پس نه مقری تو که ملک خدای هیچ نگیرد نه فزونی نه کاست. ناصرخسرو. شکر است آب نعمت و نعمت نهال اوست بی آب خوش نهال نگیرد مگرکه کاست. ناصرخسرو