جدول جو
جدول جو

معنی کاسه شدن

کاسه شدن((~. شُ دَ))
کوژ شدن، خمیده گشتن، کنایه از کوشیدن، تلاش کردن
تصویری از کاسه شدن
تصویر کاسه شدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کاسه شدن

کاسه شدن

کاسه شدن
کنایه از کوشیدن و تلاش نمودن باشد، گوژ شدن و خمیده گردیدن. (برهان) :
بر آهن اگر دوش زندشیشۀ عهدم
ازحلبی آن کاسه شود پهلوی سندان.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

کاسه شکن

کاسه شکن
آنکه کاسه ها را بشکند، کودکی که با خود بمهمانی برند: (با خویشتن آورده بهر مایده ای بر کاسه شکنان زله کشان لقمه ربایان) (سوزنی)
کاسه شکن
فرهنگ لغت هوشیار

کاسه زدن

کاسه زدن
شراب نوشیدن: (در این میخانه هر ایمایی از جایی خبر دارد - گدایی کاسه ای زد ساغر جمشید پیدا شد) (میرزا جلال)
کاسه زدن
فرهنگ لغت هوشیار

کاسه شکن

کاسه شکن
بکنایه اطفال که با خود بمیهمانی برند. ج، کاسه شکنان:
با خویشتن آورده بهر مائده ای بر
کاسه شکنان زله کشان لقمه ربایان.
سوزنی
لغت نامه دهخدا