جدول جو
جدول جو

معنی کاس کردن

کاس کردن((کَ دَ))
از شدت اصرار و الحاح کسی را خسته کردن، امان وی را بریدن
تصویری از کاس کردن
تصویر کاس کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کاس کردن

کاست کردن

کاست کردن
کم کردن اضافه کردن مقابل افزودن: (از گریبان کاست کردی آنچه در دامن زدی) (سنائی)
کاست کردن
فرهنگ لغت هوشیار

کاغ کردن

کاغ کردن
ناله و فریاد کردن: (بتن زو کوس خورده کوه ساکن بتک زو کاغ کرده باد عاجل) (ابو الفرج رونی در صفت اسب)
کاغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار

مکاس کردن

مکاس کردن
چانه زدن در خرید و فروش: (معن دادی خمی درم بدهی باز کردی مکاس در درمی) (حدیقه. مد. 306)
مکاس کردن
فرهنگ لغت هوشیار

کار کردن

کار کردن
عمل کردن، به جا آوردن، به کاری پرداختن، تأثیر کردن، کارگر شدن
کار کردن
فرهنگ فارسی معین

کار کردن

کار کردن
به کاری پرداختن، به کاری مشغول بودن، به کار بستن، به جا آوردن، جنگ کردن، کارزار کردن، عمل کردن
کار کردن
فرهنگ فارسی عمید