لوچ، آنکه چشمش پیچیده باشد، کَژبین، دُوبین، چَپ چِشم، چِشم گَشته، کَج چِشم، کَج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کِلیک، کَلاژ، کَلاژِه، کَلاج، اَحوَل برای مِثال ای تیغ زبان آخته بر قافلۀ ژاژ / چشمت به طمع مانده سوی نان کسان کاژ (ناصرخسرو - لغت نامه - کاژ)، به یک پای لَنگ و به یک دست شَل / به یک چشم کور و به یک چشم کاژ (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۲)، در علم زیست شناسی کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل
لوچ و احول، کاج، کج بین، کژبین، دوبین، (ناظم الاطباء) : به یک پای لنگ و به یک دست شل به یک چشم کور و به یک چشم کاژ، معروفی، ای تیغ زبان آخته بر قافلۀ ژاژ چشمت بطمع مانده سوی نان کسان کاژ، ناصرخسرو، از فصیحان و ظریفان پاک شد روی زمین در جهان مشتی بخیل و کور و کاژ و لال ماند، سنائی (از جهانگیری)، آن خبیث از شیخ می لائید ژاژ کژ نگر باشد همیشه عقل کاژ، مولوی، - کاژچشم، کژچشم، احول، ، درخت کاج، (ناظم الاطباء)، صنوبر، صنوبر صغار، و رجوع به کاج شود، کاژی، احولی، دوبینی