کابین کردن کابین کردن نکاح کردن. به عقد ازدواج درآوردن. به مهر دادن: مهر المراءه مهراً، کابین آن کرد و داد کابین آن را. (منتهی الارب) : بباید علی الحال کابینش کرد بیرزد به کابین چنین دختری. منوچهری لغت نامه دهخدا
کالیو کردن کالیو کردن سر گشته کردن گیج کردن: (و بخاری از وی سر دماغ شود که مردم را کالیو کند تا اندیشه بشولیده شود) (کیمیای سعادت) فرهنگ لغت هوشیار
ماشین کردن ماشین کردن بوسیله ماشین تحریر مطلبی را نوشتن وبریدن زیادتی های موی سر و ریش با ماشین سلمانی فرهنگ لغت هوشیار