جدول جو
جدول جو

معنی کابین کردن

کابین کردن((کَ دَ))
عقد کردن، به نکاح درآوردن
تصویری از کابین کردن
تصویر کابین کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کابین کردن

کابین کردن

کابین کردن
نکاح کردن. به عقد ازدواج درآوردن. به مهر دادن: مهر المراءه مهراً، کابین آن کرد و داد کابین آن را. (منتهی الارب) :
بباید علی الحال کابینش کرد
بیرزد به کابین چنین دختری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

تامین کردن

تامین کردن
توقیف کردن مال بدهکار در مقابل طلب بستانکار
تامین کردن
فرهنگ لغت هوشیار

کالیو کردن

کالیو کردن
سر گشته کردن گیج کردن: (و بخاری از وی سر دماغ شود که مردم را کالیو کند تا اندیشه بشولیده شود) (کیمیای سعادت)
کالیو کردن
فرهنگ لغت هوشیار

ماشین کردن

ماشین کردن
بوسیله ماشین تحریر مطلبی را نوشتن وبریدن زیادتی های موی سر و ریش با ماشین سلمانی
فرهنگ لغت هوشیار