کاروان. (منتهی الارب) (برهان). معرب کاروان است. عرب از قدیم این کلمه را بکار میبرده است. (از معجم البلدان). عمده یک کاروان یا یک سپاه. (حاشیۀ برهان چ معین) (دزی ج 2 ص 431). قفل و قافله. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، جیش و لشکر. (آنندراج از ابن خلکان از ابن قطاع) ، معظم رمه و گله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، جماعتی ازاسبان. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، شهر عمده مرکز ساخلو. (حاشیۀ برهان چ معین از دزی ج 2 ص 431) ، قیروان تا به قیروان، از مشرق تا به مغرب. (فرهنگ فارسی معین) : شاهی که عرض لشکر منصور اگر دهد از قیروان سپاه کشد تا به قیروان. سعدی (از فرهنگ فارسی معین)
شهری است بزرگ که در زمان معاویه بن ابی سفیان بصورت شهر درآمده و مسلمانان در آن سکونت کرده اند. این شهر در اقلیم سوم قرار دارد. طول آن 31 درجه و عرض آن 30 درجه و 40 دقیقه است. گروهی از دانشمندان و محدثان بدان منسوبند. (از معجم البلدان)
ارمنی یروان، جمعیت آن در حدود 385000 تن است، کرسی جمهوری شوروی سوسیالیستی ارمنستان، بر رود زانگا، واقعدر میان باغهای میوه و کوهها، بسبب صنایع ماشین سازی و نساجی و شیمیایی از سال 1926م، ببعد جمعیت آن چهار برابر شده است، این شهر در حدود 661 میلادی بنا شده و قرنها بین ایران و عثمانی دست بدست میشده است، شاه عباس اول آنرا از عثمانیها گرفت (1013 هجری قمری)، در جنگهای ایران و روس در زمان فتحعلی شاه به دست روسها افتاد، در 1218 هجری قمری بموجب عهدنامۀ ترکمنچای به روسیه واگذار شد، در آنجا مسجدی زیبا و چند کاخ از آثار ایرانیان وجود دارد، (از دایره المعارف فارسی)
نام موضعی است و گویند ظهور مهدی آخرالزمان از آنجا خواهد شد. (غیاث اللغات) (ازآنندراج). در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است، گفته اند نام قدیم شروان مولد خاقانی است با استشهاد به ابیات او اما این معنی بر اساسی نیست، بلکه چون کلمه شروان با ’شر’ شروع می شود خاقانی برای تفأل کلمه شر را به ’خیر’ بدل کرده و خیروان گفته است: گر شرفوان بمثل شروان نیست خیروان است شرفوان چه کنم. خاقانی. اهل عراق در عرقند از حدیث تو شروان بنام تست شرف وان و خیروان. خاقانی. شروان بدولت تو خیروان شد اما من خیروان ندیدم الا شری ندارم. خاقانی. خطۀ شروان نشود خیروان خیربرون خطۀ شروان طلب. خاقانی. شروان بفر اوست شرفوان و خیروان من شکرگوی خیر و شرف تا رسد مرا. خاقانی. تا نامد مهد دولت او کس شروان خیروان ندیده ست. خاقانی. تا بدور دولت او گشت شروان خیروان عرشیان فیض روان بر خیروان افشانده اند. خاقانی
جَمعِ واژۀ پیرو. تبع. ضبنه. وشیظ. (منتهی الارب). اشیاع. تالیات. اتباع: درود ملک بر روان تو باد بر اصحاب و بر پیروان تو باد. سعدی. شظی، پیروان قوم وملحق شوندگان بر ایشان بسوگند. (منتهی الارب). امه، پیروان انبیاء