قلاچ قلاچ برجستن اسب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جستن اسب و راه جسته جسته رفتن آن. (آنندراج از فرهنگ وصاف) لغت نامه دهخدا
قلاج قلاج کشش کمان به زور، به زور کشیدن زه کمان، امتداد و مقدار درازی هر دو دست، پک سخت و ممتد که به چپق بزنند و دود را حلقه وار از دهان بیرون دهند فرهنگ فارسی عمید
قلاش قلاش بیکاره، ولگرد، مفلس، بی چیز، برای مِثال کمال نفس خردمند نیک بخت آن است / که سرگران نکند بر قلندر قلاش (سعدی۲ - ۴۶۳)، رند، برای مِثال سرّ قلاشان ندانی راه قلاشان مرو / دیدۀ بینا نداری راه درویشان مبین (سنائی۲ - ۶۳۷)، حیله گر فرهنگ فارسی عمید
قلاچو قلاچو ظرف یا ساغری که از چرم می ساختند و در آن آب یا شراب می نوشیدند، کاسۀ چرمی فرهنگ فارسی عمید