خامه تراشیدن کلک تراشیدن خامه تیزکردن بریدن سر قلم به پهنا تا نیک نویسد: نویسم چون بسوی یار از حال درون نامه بدندان قط زنم انگشت و بنویسم بخون نامه. چاقویی کوچک که معمولا در قلمدان گذارند و سر قلمهای معینی را با آن قط زنند قلمتراش: زخمی که بر یار بر دل اغیار می زند چون قط زن آید آن همه بر استخوان من. (طاهر وحید)
مرکب است از قط به معنی بریدن هرچه باشد یا بر پهنا بریدن، و زدن فارسی. (آنندراج) : نویسم چون به سوی یار از حال درون نامه به دندان قط زنم انگشت و بنویسم به خون نامه. مسیح کاشی (از آنندراج)
سخنان درشت و زیرلبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض، املایِ دیگر واژۀ غُر زدن، غُرغُر کردن، قُرقُر کردن فریب دادن زن یا دختری و او را با خود بردن برای عمل نامشروع