جدول جو
جدول جو

معنی قسنجه

قسنجه((قَ سَ جِ یا جَ))
مالش دل که از فرط میل و هوس به چیزی ایجاد می گردد
تصویری از قسنجه
تصویر قسنجه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با قسنجه

قسنجه

قسنجه
پارسی است غسنجه دل مالش مالش دل که از فرط میل و هوس بچیزی ایجاد گردد
فرهنگ لغت هوشیار

سنجه

سنجه
نام یکی از دلاوران مازندرانی در سپاه مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی، مرکب از سنج (ریشه سنجیدن) + ه (وسیله سنجش)
سنجه
فرهنگ نامهای ایرانی

سنجه

سنجه
پارسی تازی گشته سنجه (وزنه) سنگه سیاه و سپید سنگی که چیزها رابدان وزن کنند وزنه
فرهنگ لغت هوشیار

قنجه

قنجه
رعنایی و غنج یعنی ناز بود. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (شعوری) :
نه لبسی نکو و نه مال و نه جاه
پس این قنجه کردن ز بهر چراست.
خفاف (از فرهنگ اسدی).
و بگمان من این کلمه یا غنجه با غین معجمه بوده و یا فنجه که صورتی از پنجه و بنزه بمعنی نوعی رقص و مجازاً بمعنی رعنایی و غنج
لغت نامه دهخدا

سنجه

سنجه
سیاهی سپیدی آمیخته. ج، سُنج. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

سنجه

سنجه
مُرَکَّب اَز: سنج، سنجیدن + هَ، پسوند نسبت و آلت، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، سنجه. سنگی را گویند که چیزها بدان وزن کنند. (برهان)، سنگی که بر آن چیزها را در ترازو وزن کنند. (غیاث)، سنگ ترازو. (دهار)، سنگی که بدان وزن کنند چون درم و مثقال و بتازی صنجه گویند. (فرهنگ رشیدی) ، پله. کفه. کپه (درترازو)، (یادداشت مؤلف)، میزان. (المعرب جوالیقی ص 215) ، ماشینی است برای عدل بندی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا