جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با قسم

قسم

قسم
عطا و دهش، رای، شک و تردید، خلق و خوی پخش کردن، پریشان و متفرق کردن جمع اقسام، سهم، بهره، بخش سوگند، بخدا سوگند، بخدای قسم خوردن
فرهنگ لغت هوشیار

قسم

قسم
سوگند
قسم خوردن: قسم یاد کردن، سوگند خوردن
قسم دادن: کسی را سوگند دادن
قسم
فرهنگ فارسی عمید

قسم

قسم
جَمعِ واژۀ قسمه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : یا قاسم الرزق قدخانتنی القسم. (اقرب الموارد). رجوع به قسمه شود
لغت نامه دهخدا

قسم

قسم
چون: هر قسم، هر چون، بهره و نصیب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). سهم. بهر. تیر. بخش. برخ. رسد:
محمد از سر انگشت خود اشارت کرد
مه تمام به دو قسم شد بحکم اﷲ.
سوزنی.
مه صیام به دو قسم کرد او و گذاشت
به قسم روز به صوم و به قسم شب به صلوه.
سوزنی.
داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام
حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر.
سوزنی.
حاصل ز تو جز درد دل ریش ندارم
قسم از لب نوشین تو جز نیش ندارم.
سیدحسن غزنوی.
ج، اقسام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). جج، اقاسیم. (ناظم الاطباء).
- قسم شی ٔ، چیزی است که در تحت آن شی ٔ مندرج گردد و اخص از آن باشد، چون اسم که از کلمه اخص و در تحت آن مندرج است، و جزئیات مندرج در تحت یک کلی یا به ذاتیات با هم تباین دارند یا به عرضیات و یا به هر دو، نخست را انواع و دوم را اصناف و سوم رااقسام نامند. (ترجمه از تعریفات).
، خوی و عادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قَسْم شود، قسمت. (یادداشت مؤلف) :
خدا از چنان بنده خرسند نیست
که راضی به قسم خداوند نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا

قسم

قسم
جَمعِ واژۀ قسیم، به معنی جمیل. (اقرب الموارد). رجوع به قسیم شود
لغت نامه دهخدا