معنی قره - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با قره
قره
قره
سرما. (منتهی الارب) (آنندراج). برد. (اقرب الموارد) ، خنکی. سرما. (منتهی الارب) (آنندراج). ما اصاب الانسان و غیره من البرد. (اقرب الموارد) ، گویند: ذهبت قرّتها، یعنی هنگامی که در آن بیماری می آید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قره
قره
مرگامرگی، گلۀ گوسپندان. گویند: هو اکثر منه قرهً، گلۀ گوسپندان او بیشتر است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قره
قره
قره که رمّالان زنند: صیدی چنین که گفتم وِاقبال صیدگه را شعری زننده قره سعدالسعود فالش. خاقانی (از آنندراج از غوامض سخن)
لغت نامه دهخدا
قره
قره
آنچه در ته دیگ چسبیده باشد از شوربا و توابل ریزه ها و جز آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، غوک. (منتهی الارب). ضفدع. (اقرب الموارد). قورباغه. (ناظم الاطباء) ، برای یک دفعه. گویند: رمت الناقهببولها قرهً، یک دفعه کمیز انداخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قره
قره
دهی است نزدیک قادسیه. عدی بن زید عبادی در اشعار خود از آن یاد کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قره
قره
خنک گردیدن، سپری شدن گریه، دیدن آنچه آرزوی دیدن آن را دارند. (منتهی الارب). رجوع به قُرور شود
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.