جدول جو
جدول جو

معنی قرق کردن

قرق کردن((قُ رُ. کَ دَ))
جایی را خلوت کردن و مانع ورود دیگران شدن
تصویری از قرق کردن
تصویر قرق کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با قرق کردن

قرق کردن

قرق کردن
پهرختن ویژه کردن ممنوع کردن اشخاص بیگانه از ورود در محلی
قرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار

قرق کردن

قرق کردن
ممانعت کردن. قدغن کردن. بازداشتن از آمدن و دخول و خروج. (ناظم الاطباء).
- قرق کردن جایی را، قدغن کردن آنجا را. منع کردن مردم را از رفت وآمد در آنجا.
رجوع به قُرُق شود
لغت نامه دهخدا

قرقر کردن

قرقر کردن
سخنان درشت و زیرلبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض، قر زدن
قرقر کردن
فرهنگ فارسی عمید

غرق کردن

غرق کردن
فرو بردن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و دچار خفگی شود، فرو بردن چیزی در آب
غرق کردن
فرهنگ فارسی عمید

عرق کردن

عرق کردن
خویستن هم آوای خویشتن خوی کردن، پاره دادن (پاره رشوه)، شرمساری بیرون آمدن عرق از بدن خوی کردن، پرداخت پول و مال با اکراه، رشوه دادن، خجل شدن خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

غرق کردن

غرق کردن
تکاباندن در آب فرو کردن، کمان کشیدن به رسایی فرو بردن در آب و جز آن گذراندن آب از سر کسی یا چیزی، کشیدن کمان را بغایت. خلوت کردن جایی
فرهنگ لغت هوشیار