ممانعت کردن. قدغن کردن. بازداشتن از آمدن و دخول و خروج. (ناظم الاطباء). - قرق کردن جایی را، قدغن کردن آنجا را. منع کردن مردم را از رفت وآمد در آنجا. رجوع به قُرُق شود
خویستن هم آوای خویشتن خوی کردن، پاره دادن (پاره رشوه)، شرمساری بیرون آمدن عرق از بدن خوی کردن، پرداخت پول و مال با اکراه، رشوه دادن، خجل شدن خجالت کشیدن