جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با قرص

قرص

قرص
محکم، سخت
آسوده، راحت
نوعی داروی خوراکی جامد که در شکل ها و اندازه های مختلف و با خواص متفاوت عرضه می شود
گرده نان، کلیچه، گرده
هر چیز گرد مثلاً قرص خورشید، قرص ماه
قرص کمر: در علم زیست شناسی دانه ای پهن و قهوه ای رنگ که از میوۀ درختی در هند گرفته می شد و در طب قدیم گَرد آن را با زردۀ تخم مرغ مخلوط می کردند و به صورت حب یا ضماد برای تقویت نیروی جنسی مردان به کار می بردند
قرص
فرهنگ فارسی عمید

قرص

قرص
آنچه دارای شکلی کمابیش شبیه دایره است، قرص ماه، ماده دارویی جامد قالبی در وزن ها و اندازه های مختلف
قرص
فرهنگ فارسی معین

قرص

قرص
کلیچه. (منتهی الارب) (مقدمه الادب زمخشری) ، گردۀ آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قرصه شود. ج، قَرِصَه، اقراص، قُرَص. (منتهی الارب) :
سر از البرز برزدقرص خورشید
چو خون آلوده دزدی سر ز مکمن.
منوچهری.
من کیستم که بر من نتوان دروغ گفتن
نه قرص آفتابم نه ماه ده چهاری.
منوچهری.
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچوقرص بدر بی نقصان شوند.
مولوی.
زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزی
بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم.
سعدی
حب که جهت معالجۀ امراض یا تسکین درد مورد استفاده دارد: و پلپل وسپندان در آن قرصها تعبیه کرد. (سندبادنامه ص 97)
لغت نامه دهخدا

قرص

قرص
نام خواهرزادۀ حارث بن ابی شمر غسانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

قرص

قرص
پیوسته داوری کردن در حسب، همیشگی نمودن بر غیبت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا