جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با قر

قر

قر
سخن درشت و زیرلبی که از سر خشم و به حالت اعتراض گفته می شود، املایِ دیگر واژۀ غُر
قر زدن: سخنان درشت و زیرلبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض، قرقر کردن
قر
فرهنگ فارسی عمید

قر

قر
جنبش و تکان عضوی از بدن از روی ناز یا در حالت رقص
قِر دادن: تکان دادن و جنباندن بدن از روی ناز، رقصیدن
قِر و غربیله: تکان دادن کمر و سرین در حالت رقص، قر کمر
قِر و غمزه: ناز و ادا و اشاره با چشم و ابرو
قِر و فر: کنایه از آرایش، بزک و زینت، ناز و ادا
قِر و لند: سخنی که زیر لب از روی خشم گفته می شود، قرقر
قِر و لند کردن: سخنان درشت و نامفهوم گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض
قر
فرهنگ فارسی عمید

قر

قر
نادرست نویسی غر پارسی است تیباش نادرست نویسی غر پارسی است کسی که خایه اش آماسیده نادرست نویسی غر پارسی است فرو رفته بر نشستنی (مرکب)، کجاوه، چوزه ماکیان جوجه مرغ، روز سرد، شکن در جامه، راز در میان نهادن با کسی، آرمیدن سرما سرمای زمستان، آرام جای، غرغرک خرفستری نخگونه که بر آب شنا و نر می شود ادا و اطواری که که مخصوصا بکمر دهند. یا قرو فر. قر ادا و اطوار یا خشک شدن قردر کمر کسی. ناتمام گذاشتن ادا و اطوار آغاز شده از تعجب یا تعمد رقاص، باتمام نرسانیدن خودنمایی و جلوه گری
فرهنگ لغت هوشیار

قر

قر
ادا و اطوار، پیچ و تابی که به بدن می دهند
قر کمر انداختن: کمر خود را با حرکات عشوه آمیز تکان دادن
قر
فرهنگ فارسی معین

قر

قر
اسم از قرلماق به معنی تار و مار کردن. کشتن دسته جمعی. فنا. نیستی. مرگ. مرگ دسته جمعی.
- قر انداختن در قومی، همگی را کشتن.
- قر میانشان افتادن، همگی مردن
لغت نامه دهخدا

قر

قر
، دلال. ادا. لوندی. کرشمه و ناز. عشوه با تمام بدن. حرکات که در هنگام غمزه و ناز بر کمر وارد کنند. (ناظم الاطباء)، آرایش و زینت که زن کند.
- قر آمدن، قر دادن.
- قر دادن، کون و کچول کردن. حرکت دادن اندام بدن با اصول.
- قر گردن، حرکاتی که به گردن دهند
لغت نامه دهخدا

قر

قر
برد. سرما، آرام جای. گویند: عندالمصیبهالشدیده وقعت بقر، ای صارت فی قرارها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا