جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با قبا کردن

قبا کردن

قبا کردن
کپاه کردن چاک کردن جامه گریبان دریدن پیراهن (پیرهن) (را) قباکردن، چاک کردن پیراهن
فرهنگ لغت هوشیار

قبا کردن

قبا کردن
پیراهن قبا کردن، پیرهن چاک کردن. (ناظم الاطباء) :
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند.
حافظ.
سروبالای من آنگه که درآید بسماع
چه محل جامۀ جان را که قبا نتوان کرد.
حافظ.
، جامه پوشاندن:
در آفتاب قیامت نمی کشی آزار
اگر برهنه تنی را قبا توانی کرد.
میرزا سعید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

ابا کردن

ابا کردن
سر باز زدن امتناع کردن سرباز زدن ابا داشتن ابا آوردن
ابا کردن
فرهنگ لغت هوشیار

قبا کندن

قبا کندن
کپاه کندن جامه کندن آماده شدن کندن قبا، آماده شدن مهیا شدن
قبا کندن
فرهنگ لغت هوشیار

قضا کردن

قضا کردن
انجام دادن امری فوت شده: این جان پاره پاره را خوش پاره پاره مست کن تا آنچه دو شش فوت شد آنرا کند این دم قضا، بجا آوردن عبادتی (مانند نماز روزه) که وقت آن گذشته باشد: پس چون باب رسد نماز قضا کند
فرهنگ لغت هوشیار

قفا کردن

قفا کردن
پشت کردن بچیزی اعراض کردن از چیزی: بجاه و حشمت دنیا چرا قفا نکند کسی که همچو نظیری مسلمی دارد ک
فرهنگ لغت هوشیار