جدول جو
جدول جو

معنی قال

قال
گفتار، سخن، گفتن، قول هیاهو، قال و قیل، و قیل هیاهو، سرو صدا، مقال گفتگو، همهمه
قال چیزی را کندن: کنایه از تمام کردن، به پایان رساندن، گذاشتن بیهوده منتظر گذاشتن
تصویری از قال
تصویر قال
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با قال

قال

قال
گفتگو، گفتار، سر و صدا و هیاهو
قال و قیل: گفتگوی مردم، گفتگوی درهم و برهم، برای مِثال از قال و قیل مدرسه حالی دلم گرفت / یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم (حافظ - ۷۰۲)
قال و مقال: قال مقال، گفتگو، هیاهو
قال
فرهنگ فارسی عمید

قال

قال
چوبکی است که کودکان با آن بازی میکنند، چوب که بر قله زنند، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، قله و بالای هر چیز، (منتهی الارب) (آنندراج)، آغاز و ابتداء، (منتهی الارب)، کورۀ قال دریچه و بوتۀ زرگری است، از برای مصفا کردن استعمال میشود، (کتاب ایوب 28:1) (قاموس کتاب مقدس)، دستگاه سباکی: عملۀ دستگاه مزبور طلای مغشوش را به خالص و نقرۀ کم عیار را به قال گذاشته خالص مینمایند، (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 21)، و علامت نقرۀ کامل عیار آن است که از سطح قرص نقره بعد از برآمدن از کورۀ قال شاخچه ها بشکل حباب سر میزند، (تذکرهالملوک ص 22)،
در آن زمان عزیزتر آید که ناقدی
بگذاردش به بوته وبگدازدش به قال،
قاآنی،
- از قال بیرون آمدن، از بوته بیرون آمدن
لغت نامه دهخدا

قال

قال
گفتار، گفت، سخن، هر لفظ که از زبان درآید تمام باشد یا ناقص، قول، یا آنکه قول در خیر گویند و قال یا قیل یا قاله در شر، (ناظم الاطباء)، علم قال نزد متصوفه مباحثات علوم ظاهری خاصه فقه و حدیث، مجلس قال، مجلس مباحثات مقابل مجلس حال و آن سماع و رقص صوفیان است:
مرد را ره ز حال برخیزد
حال باید که قال برخیزد
از سخنگوی حال پرس نه قال
از زره گر زره طلب نه جوال،
سنائی،
چند گوئی ز حال غیر که قال
قال بی حال عار باشد وشین،
سنائی،
مرد دانا آن بود کو را بود با عقل قال
صبح روشن زان بودکو را بود با روز راز،
سنائی،
و شیخ را از علم قال روی سوی حال آورد، (اسرارالتوحید ص 32)،
ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را،
مولوی،
تو چه دانی تا ننوشی قالشان
زانکه پنهان است بر تو حالشان،
مولوی،
حال نه قال است که گفتن توان،
خواجو،
- در قال بودن، کنایه از غافل بودن: مور گفت تو شب و روز در قال بودی و من در حال، (مجالس سعدی)،
- قال کاری را کندن، آن را به انجام رسانیدن، کلکش را کندن،
،
قائل، (ناظم الاطباء)، گوینده، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

قال

قال
قریه ای در 583هزارگزی طهران میان خلج نو و داشاتان و آنجا ایستگاه راه آهن است
لغت نامه دهخدا