جدول جو
جدول جو

معنی فیقره

فیقره((فِ رَ))
فیقرا، صبرزرد، گیاهی است تلخ
تصویری از فیقره
تصویر فیقره
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فیقره

فیقره

فیقره
فیقرا. تلخ. (یادداشت مؤلف) :
بِپْذیر پند اگرچه نیایَدْت خوش که پند
پرسود و ناخوش است چو معجون فیقره.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

فقیره

فقیره
مؤنثِ واژۀ فقیر، تنگ دست، تهیدست، فاقد امکانات مثلاً شهرستان فقیر، در تصوف سالک
فقیره
فرهنگ فارسی عمید

فیقرا

فیقرا
یونانی تازی گشته الوای زرد الوای سوکوترا (صبر سقوطری) از گیاهان در لغت یونانی به معنی تلخ است و منظور صبر سقوطری است
فرهنگ لغت هوشیار

بیقره

بیقره
کثرت مال و متاع. (منتهی الارب) (از لسان العرب) ، فساد. تباهی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

بیقره

بیقره
هلاک گردیدن، فاسد ساختن. (منتهی الارب) (از لسان العرب). اصل بیقره بمعنای فساد و تباهی است: و بیقر الرحل فی ماله، اذا اسرع فیه و افسده. (ازلسان العرب) ، شک کردن در چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مردن، قوم را ببادیه گذاشتن و خود بشهر مقیم شدن. (منتهی الارب) (از لسان العرب). و بعضی آن را اختصاص به رفتن به عراق داده اند. (از لسان العرب) ، حریص گشتن به گرد آوردن مال و بازداشتن آن از مردم. (منتهی الارب). حریص گشتن بر جمع کردن ثروت و بازداشتن آن. (از لسان العرب) ، رفتن به عراق از شام. (منتهی الارب). رفتن به عراق. (از لسان العرب) ، هجرت کردن از شهری بشهر دیگر. (از لسان العرب) ، هجرت کردن از زمینی به زمین دیگر. (منتهی الارب) (از لسان العرب) ، شگفت داشتن اسب به دیدن گاو. شگفت داشتن سگ به دیدن گاو، فروکش شدن در خانه: بیقر الدار. (منتهی الارب). خانه را مسکن و منزل خود قرار دادن. (از لسان العرب) ، برداشتن اسب دست را. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) ، رفتن بجایی که خبرش معلوم نمیشود. (از منتهی الارب). رفتن بجائی که خود نمیداند. (از لسان العرب) ، رفتن با شتاب و سرجنبان. (منتهی الارب) (از لسان العرب) ، راه رفتن چون کسی که سر را بزیر افکنده. (از لسان العرب) ، متکبرانه رفتن. (منتهی الارب) : بیقر الرجل فی العدو، اذا اعتمدفیه. (از لسان العرب) ، مانده و درمانده شدن. (منتهی الارب). مانده شدن. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

فیقرا

فیقرا
کلمه یونانی است و به معنی تلخ است، و ایارۀ فیقرا را ازآن رو بدین نام خوانند که جزو عمده آن صبر است. (یادداشت مؤلف). اصل این ایارج صبر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مراد از آن صبر سقوطری است. (فهرست مخزن الادویه). ایارج فیقرا مرکبی از ادویۀ مسهل و مصلح است که مزۀ تلخ دارد. (یادداشت دیگر مؤلف). رجوع به فیفرا شود
لغت نامه دهخدا

فقیره

فقیره
فقیره. مؤنث فقیر. ج، فقائر. (منتهی الارب). ج، فقیرات، فقائر، فقراء. (اقرب الموارد) : فقیرۀ درویشی حامله بود. (گلستان چ یوسفی ص 158). رجوع به فقیر شود
لغت نامه دهخدا