جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فی نفسه

بی نفسی

بی نفسی
حالت و چگونگی بی نفس. عجز. اضطرار. خموشی از ناتوانی:
یکسو افکن ز طبع بی نفسی
تات باشد چو روح قدر و خطر.
سنائی.
و رجوع به نفس شود
لغت نامه دهخدا

یک نفسه

یک نفسه
به اندازۀ یک نفس. به قدر یک نفس. یک دمه، به مدت یک دم زدن.
- یک نفسه لاله، لاله که از عمر او دم زدنی گذشته باشد:
لاله گهر سوده و فیروزه گل
یک نفسه لاله و یک روزه گل.
نظامی.
و رجوع به یک نفس شود
لغت نامه دهخدا