جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فورت

فورت

فورت
شدت و جوشش خشم. فور. فوران: شاه چون این مقدمات استماع کرده فورت خشمش تسکین یافت. (سندبادنامه). در خانه پیرزنی از عجائز بخارا متواری شدتا فورت حادثه و سورت واقعۀ او سکون یافت. (ترجمه تاریخ یمینی). فورت آن مهم و سورت آن مُلِم فرونشست. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به فور و فوران شود
لغت نامه دهخدا

آورت

آورت
سرخ رگی که در انسان از بطن چپ قلب خارج شود و آن تنه اصلی و عمومی سرخرگهای دیگر بدنست و بدو قسمت سینه یی و شکمی تقسیم گردد و خون روشن (اکسیژن دار) در آن جاریاست بزرگ سرخ رگ بدن ام الشرائین آورت آورطی ارطی. فرهنگستان این کلمه را در برابر انتخاب کرده است
فرهنگ لغت هوشیار