معنی فنج - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با فنج
فنج
فنج
مبتلا به که بیماری فتق، دبه خایه، غر، برای مِثال عجب آید مرا ز تو که همی / چون کشی آن گران دو خایۀ فنج (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲) ، غری، فتق، کلان، بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
فنج
فنج
کسانی که محبت آنها را ناخوش دارند. (منتهی الارب). الثقلاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فنج
فنج
ماری که آزار به کسی نرساند. (برهان). مار خانگی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
فنج
فنج
معرب فنگ است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : برگ فنج که به تازی بنج گویند اندر شراب انگوری پخته، پختنی برچشم نهادن علاجی سودمند است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
بنج
بنج
پارسی تازی شده بنگ از گیاهان پارسی تازی شده بن ریشه بنگ
فرهنگ لغت هوشیار
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.