جدول جو
جدول جو

معنی فلانل

فلانل((فِ نِ))
پارچه ای لطیف و سبک که از پنبه یا پشم بافند
تصویری از فلانل
تصویر فلانل
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فلانل

فلانل

فلانل
پارچۀ لطیف و سبک که از پنبه یا پشم بافند. (فرهنگ فارسی معین). کرکی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

فلانه

فلانه
فلان، برای اشاره به شخص، جا یا هر چیز مبهم به کار می رود، بهمان، فلانی
فلانه
فرهنگ فارسی عمید

فلانی

فلانی
بهمانه بهمانی فلان بهمان: بمیر ای حکیم از چنین زندگانی ازین زندگانی چو بمردی بمانی... . بجز مرگ در راه حقت که آرد زتقلید رای فلان و فلانی. در تداول بین فلان و فلانی فرقی است در فلان نوعی ابهام مندرج است اما اگر به کسی بگوید: از قول من بان آقا بگویید فلانی با شما کار دارد ابهام از میان می رود
فرهنگ لغت هوشیار

فلانه

فلانه
بهمانه بهمانی فلان، زنی غیر معلوم (مونث فلان) : صنما بیا که خسرو ز برای تست هر شب در دیده باز کرده که فلانه ای در آید. توضیح برساخته فارسی زبانان است
فرهنگ لغت هوشیار

فلانی

فلانی
شخص نامعلوم، جانشین کلمه ای رکیک که نخواهند از آن نام ببرند، کنایه از مطلقاً برایش اهمیت نداشتن
فلانی
فرهنگ فارسی معین

فلافل

فلافل
غذایی شبیه کتلت که از نخود، گوشت، پیاز و ادویه تند تهیه می شود
فلافل
فرهنگ فارسی معین

فلانه

فلانه
کنایه از نامهای مردم. (منتهی الارب). زنی غیرمعلوم. مؤنث فلان. (فرهنگ فارسی معین) :
نه گویند کاین خانه بد مر فلان را
به میراث ماند از فلان با فلانه.
ناصرخسرو.
دختر و مادَرْت از این ستانه برون شد
رفت بد و نیک، شد فلان و فلانه.
ناصرخسرو.
ای فلانه که تو را رنجانیده است ؟ (تاریخ قم). رجوع به فلان شود
لغت نامه دهخدا