جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فصد کردن

قصد کردن

قصد کردن
آهنگ بد بد خواهی کامستن، آهنگیدن یازیدن گرایستن، درخونیدن آهنگ بچیزی کردن: و هر جوق قصد شهری کردند. یا قصد کردن کسی را (جان کسی را)، سوء قصد برای کشتن وی: عین الملک را آنجا قصد کردند تا گذشته شد
فرهنگ لغت هوشیار

قصد کردن

قصد کردن
آهنگ کردن، عزم کردن، برای مِثال کجا گویم که با این درد جانسوز / طبیبم قصد جان ناتوان کرد (حافظ - ۲۸۰)
قصد کردن
فرهنگ فارسی عمید

رصد کردن

رصد کردن
ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه
رصد کردن
فرهنگ فارسی عمید

فصل کردن

فصل کردن
جدا کردن. ضد وصل کردن:
ما برای وصل کردن آمدیم
نی برای فصل کردن آمدیم.
مولوی.
، سرانجام دادن و تمام کردن کاری: ما را دل از بنها فارغ می باید که باشد که ایشان را بس خطری نیست. کار ایشان را فصل توان کرد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا

قصد کردن

قصد کردن
آهنگ کردن. عزم کردن:
نکنم برتو جفا ور تو جفا قصد کنی
نگذارم که کسی قصد جفای تو کند.
منوچهری.
من از منزل دور قصد تو کردم
چو قصد عراقی کند قیروانی.
منوچهری.
به فر دولت او هرکه قصد سندان کرد
به زیر دندان چون موم یافت سندان را.
ناصرخسرو.
امسال قصد خدمت آن کعبه میکنم
کاین آرزو ز من دل امّیدوار کرد.
خاقانی.
توئی آن مرغ کآتش آوردی
خودبه خود قصد سوختن کردی.
خاقانی.
گهی قصد نبید خام کردی
گهی از گریه می در جام کردی.
نظامی.
رجوع به قصد شود.
، ارادۀ خون کسی کردن. (آنندراج). آهنگ قتل کسی کردن. قصد جان کسی را کردن:
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند
قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی.
حافظ.
قصد جان است طمع درلب جانان کردن
تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم.
حافظ
لغت نامه دهخدا