معنی فشست - فرهنگ فارسی معین
معنی فشست
- فشست((فِ ش))
- صدای فش فش مار هنگام حمله کردن
تصویر فشست
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با فشست
فشست
- فشست
- آواز نفس زدن مار فحیح: مار چندند مگر بر سر گنجی بنزاع که زنند اهل جهان این همه فشست بهم
فرهنگ لغت هوشیار
فشست
- فشست
- آواز نفس زدن مار. فحیح. (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج) :
مار چندند مگر بر سر گنجی به نزاع
که زنند اهل جهان اینهمه فشست هم.
محمدسعید اشراف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نشست
- نشست
- نشستن، جلوس، جلسه، فرورفتگی زمین در اثر زلزله یا حوادث طبیعی دیگر
نشست و برخاست: نشستن و برخاستن به صورت متوالی، کنایه از آداب مجالست و معاشرت
فرهنگ فارسی عمید