جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فسون کردن

فسون کردن

فسون کردن
افسون کردن و جادویی کردن. (یادداشت مؤلف) :
چه فسون کردی بر من که بتو دادم دل ؟
دل چرا دادم خیره به فسون تو به باد.
فرخی.
بلیناس گفت اگر همین ساعت بیرون روی و اگرنه فسونی کنم که ناچیز گردی. (مجمل التواریخ و القصص).
دامن دوست بصد خون دل افتاد به دست
به فسونی که کند خصم رها نتوان کرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا

افسون کردن

افسون کردن
حیله و تزویر نمودن. (از ناظم الاطباء). حیله کردن. مکر کردن.
لغت نامه دهخدا

فسوس کردن

فسوس کردن
تمسخر کردن. استهزاء کردن. سخریه. (یادداشت بخط مؤلف) :
بیامد دگر باره داماد طوس
همی کرد گردون بر او بر فسوس.
فردوسی.
چو بشنید پاسخ چنین داد طوس
که بر ما نه خوب است کردن فسوس.
فردوسی.
پیاده شده گیو و رهام و طوس
چو بیژن که بر شیرکردی فسوس.
فردوسی.
جهاندیده ای نام او ذیقنوس
که کردی بر آوای بلبل فسوس.
عنصری.
کرد بر وی هزار گونه فسوس
تا بهنگام صبح و بانگ خروس.
نظامی.
نوی را بشاهی برآرند کوس
که بر وی توانند کردن فسوس.
نظامی.
در آفتاب نکردی فسوس جام زرش
چرا تهی ز می خوشگوار نابستی.
حافظ.
رجوع به افسوس، فسوس و افسوس کردن شود
لغت نامه دهخدا