جدول جو
جدول جو

معنی فریز

فریز((فَ))
گوشتی که آن را خشک کرده باشند، گوشت قدید. فریس و فریش نیز گفته می شود
تصویری از فریز
تصویر فریز
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فریز

فریز

فریز
گیاهی پایا و خودرو با برگ های باریک و بلند، شاخه های نازک و ریشه های درهم پیچیده و سخت که معمولاً در میان کشتزار، باغچه یا کنار جوی آب می روید
فریز
فرهنگ فارسی عمید

فریز

فریز
گیاهی است در نهایت سبزی و تازگی که از خوردن آن دواب فربه شوند
فریز
فرهنگ لغت هوشیار

فریز

فریز
گیاهی است در نهایت سبزی وتازگی که از خوردن آن دواب فربه شوند. (برهان). مَرغ. چمن. پرند. (یادداشت بخط مؤلف). فرزد. فرزه. فریز. فریج. فرز. فرژ. (فرهنگ فارسی معین) :
ای که در بستان جانم شاخ مهر
دست در هم داده چون شاخ فریز.
نزاری قهستانی.
، نوعی گیاه خوشبوی را نیز گویند، سجاف و فراویز جامه را هم گفته اند. (برهان) :
جاودان در ملک دولت زی که باشد بی تو ملک
همچو تن بی جان و جان بی عقل و جامه بی فریز.
قطران.
، گوشت قدید و کباب گوشت قدید را نیز میگویند، یعنی گوشتی که آن را خشک کرده باشند. (برهان). رجوع به فریس شود، کندن و ستردن موی و پشم باشد خواه از سر و خواه از عضو دیگر، چنانکه هرگاه گویند فلانی سر را فریز کرد، مراد آن باشد که سر را تراشید و پوست رافریز کرد یعنی پشم آن را کند. (برهان). فریز کردن. رجوع به فریز کردن و فرهنگ جهانگیری ذیل فریز شود
لغت نامه دهخدا

فریز

فریز
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند که دارای 491 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، پنبه و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا