جدول جو
جدول جو

معنی فریاد یافتن

فریاد یافتن((~. تَ))
دادرس پیدا کردن
تصویری از فریاد یافتن
تصویر فریاد یافتن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فریاد یافتن

فریاد یافتن

فریاد یافتن
فریاد خواستن. فریاد کردن:
فریاد یافتم ز جفا و دهای دیو
چون در حریم و قصر امام الوری شدم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

فرمان یافتن

فرمان یافتن
دریافت کردن فرمان از بزرگی، مردن درگذشتن
فرمان یافتن
فرهنگ لغت هوشیار

فریاد داشتن

فریاد داشتن
بانگ کردن، آواز بلند کردن، فریاد برداشتن
فریاد داشتن
فرهنگ فارسی معین

فریاد داشتن

فریاد داشتن
فریاد برآوردن. ناله داشتن:
ولیکن با چنین داغ جگرسوز
نمی شاید که فریادی ندارند.
سعدی.
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را.
سعدی
لغت نامه دهخدا

فریاد خاستن

فریاد خاستن
فریاد برآمدن. ناله برخاستن. فریاد برخاستن. بلند شدن آواز و ضجۀ کسی. (یادداشت بخط مؤلف) :
به شهر اندرون بانگ و فریاد خاست
به هر برزنی آتش و باد خاست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

فرمان یافتن

فرمان یافتن
مردن. (یادداشت به خطمؤلف) : تا سلیمان فرمان یافت هیچ خلق به گور وی نرسید مگر دو تن، نام یکی عفان و آن دیگری بلوقیا بود. (تاریخ بلعمی). پنج سال و نه ماه خلیفه بود و به سامره فرمان یافت. (تاریخ بلعمی). (نمرود) چون هزار و چهارصد سال بزیست فرمان یافت. (تاریخ بلعمی). ناتوان شد و دیگر شب فرمان یافت. (تاریخ بیهقی). چون خوارزمشاه فرمان یافت ممکن نشد تا تابوت و جزآن ساختن. (تاریخ بیهقی). هارون سه روز بزیست و روزشنبه فرمان یافت. (تاریخ بیهقی). وی را پسری آمد و فرمان یافت. (قصص الانبیاء). پادشاهی جهان سیزده سال و چند ماه بکرد و فرمان یافت. (ابن بلخی). پس شیرویه آن را بیافت و بخورد و فرمان یافت. (ابن بلخی). از بیماری خلاص یافت و فرمان یافت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا