جدول جو
جدول جو

معنی فریاد خواستن

فریاد خواستن((~. خا تَ))
داد خواستن، کمک خواستن، فریاد خواندن
تصویری از فریاد خواستن
تصویر فریاد خواستن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فریاد خواستن

فریاد خواستن

فریاد خواستن
استغاثه. مدد خواستن. استمداد کردن. (از یادداشتهای مؤلف) : به ملک سند کس فرستادند و فریادخواستند و گفتند که سپاه عرب آمد. (تاریخ بلعمی).
سوی آسمان سر برآورد راست
ز دادار آنگاه فریاد خواست.
فردوسی.
دست به استادم زد و فریادخواست. (تاریخ بیهقی). به عجز خویش معترف گرد و فریاد خواه. (تذکره الاولیاء)
لغت نامه دهخدا

فریاد خاستن

فریاد خاستن
فریاد برآمدن. ناله برخاستن. فریاد برخاستن. بلند شدن آواز و ضجۀ کسی. (یادداشت بخط مؤلف) :
به شهر اندرون بانگ و فریاد خاست
به هر برزنی آتش و باد خاست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

فرجام خواستن

فرجام خواستن
در علم حقوق تقاضای تجدیدنظر در دعوایی که حکم آن از دادگاه استان صادر شده
فرجام خواستن
فرهنگ فارسی عمید

فرجام خواستن

فرجام خواستن
تقاضای تجدید نظر در دعوایی که حکم آن از دادگاه استان (استیناف) صادر گردیده فرجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار

فرجام خواستن

فرجام خواستن
تقاضای تجدیدنظر در حکم صادره از طرف قاضی یا دادگاه، فرجام دادن
فرجام خواستن
فرهنگ فارسی معین

فریاد خواندن

فریاد خواندن
فریاد کردن. فریاد کشیدن. فریاد کردن، کمک خواستن. دادخواهی کردن:
تظلم برآورد و فریاد خواند
که شفقت برافتاد و رحمت نماند.
سعدی.
شنیدم که در حبس چندی بماند
نه شکوه نوشت و نه فریاد خواند.
سعدی
لغت نامه دهخدا