جدول جو
جدول جو

معنی فرو واریدن

فرو واریدن((~. دَ))
به دهان فرو بردن
تصویری از فرو واریدن
تصویر فرو واریدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فرو واریدن

فرو واریدن

فرو واریدن
به دهان فرو بردن السرط فرو واریدن ای لقمه به دهان فرو بردن
فرو واریدن
فرهنگ لغت هوشیار

فرو باریدن

فرو باریدن
ریختن: باران گلوله بر سر ایشان فرو بارید. یا فرو باریدن گوهر (گهر)، گوهر نثار کردن، خون گریستن
فرهنگ لغت هوشیار

فرو تابیدن

فرو تابیدن
به پایین تابیدن: بیابانی دید چون جهنم آفتاب فرو تابیده دودی و غباری تا باسمان می شد
فرهنگ لغت هوشیار

فرو نگریدن

فرو نگریدن
به پایین نگاه کردن، تنگ چشم بودن، فرو نگریستن
فرو نگریدن
فرهنگ فارسی معین