جدول جو
جدول جو

معنی فرو نهادن

فرو نهادن((~. نَ دَ))
پایین نهادن، پایین آوردن، برکنار کردن، جای دادن، قرار دادن، اختصاص دادن
تصویری از فرو نهادن
تصویر فرو نهادن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فرو نهادن

فرو نهادن

فرو نهادن
پایین نهادن، پایین آوردن، کنایه از دراز کردن، کنایه از ایجاد کردن، کنایه از بیان کردن
فرو نهادن
فرهنگ فارسی عمید

فرو نهادن

فرو نهادن
پایین نهادن چیزی را، پایین آوردن، معزول کردن، مواضعه کردن یا فرونهادن و برداشتن مطلبی. آن را به میان آوردن و زیر و بالا کردن: و اما بهیچ حال روی ندارد که با وی از حدیث رفتن فرو نهد و بر دارد
فرهنگ لغت هوشیار

فرس نهادن

فرس نهادن
اسپ نهادن از اسپ به زیر آمدن شکست خوردن مغلوب شدن عاجز آمدن
فرس نهادن
فرهنگ لغت هوشیار

گرو نهادن

گرو نهادن
چیزی را بعنوان رهن نزد کسی گذاشتن: گفت همره را: گرو نه پیش من ورنه قربانی تو اندر کیش من (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار

فرس نهادن

فرس نهادن
کنایه از مغلوب شدن و عاجز آمدن. (برهان). مرادف فرس افکندن. (آنندراج). رجوع به فرس و فرس نهاده شود
لغت نامه دهخدا

گرو نهادن

گرو نهادن
رهن گذاشتن. گروگان کردن:
گفت همره را گرو نه پیش من
ورنه قربانی تو اندر کیش من.
مولوی.
هدیۀ شاعر چه باشد شعر نو
پیش محسن آرد و بنهد گرو.
مولوی.
رجوع به گرو شود
لغت نامه دهخدا