جدول جو
جدول جو

معنی فرو نوشتن

فرو نوشتن((~. نِ وِ تَ))
طی کردن، درنوردیدن
تصویری از فرو نوشتن
تصویر فرو نوشتن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فرو نوشتن

فرونوشتن

فرونوشتن
فرونوردیدن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فرونوردیدن و نوردیدن شود
لغت نامه دهخدا

فرونوشتن

فرونوشتن
نوشتن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به نوشتن شود
لغت نامه دهخدا

فرو نشستن

فرو نشستن
آرام شدن، تسکین یافتن درد و مانند آن
کاسته شدن از چیزی و از بین رفتن آن
پایین رفتن، فرو رفتن، داخل شدن در چیزی
خاموش شدن
نشستن
فرو نشستن
فرهنگ فارسی عمید

فرو کوفتن

فرو کوفتن
کسی را بر زمین زدن، میخ یا چیز دیگر را کوبیدن و بر زمین فرو کردن، کوس و دهل را نواختن و به صدا درآوردن
فرو کوفتن
فرهنگ فارسی عمید

فرو نشستن

فرو نشستن
پایین نشستن، ته نشین شدن، کم شدن حرارت، خاموش شدن، کم شدن حدت چیزی، آرام شدن تسکین یافتن
فرهنگ لغت هوشیار

فرو کوفتن

فرو کوفتن
بر زمین فرو کردن: میخ هر کجا فرو کوبند ثابت و استوار ماند، زدن کوبیدن: کوس فرو کوفتن
فرهنگ لغت هوشیار

فرو نشستن

فرو نشستن
پایین نشستن، ته نشین شدن، از شدت چیزی کم شدن، خاموش شدن، آرام شدن، تسکین یافتن
فرو نشستن
فرهنگ فارسی معین